و تو…
گنج روانی در دل زمین
سبزان و بی تردید
با زبان بی لکنت موج
راندی بر جزایر مرجانی و کوهزادهای آبی
و آتش زیر قدم هایت همه نیلوفر شد
از غزل غزل ها آمدی از باغ های معلق
و از میان پرندگانی که آسمان را به عشق زمین رها کردند
اکنون…
نامت می تابد بر اتاقک سنگی
بی فرش و چلچراغ
و صدایت عطری ست در باران
که بر شاخه زیتون می ریزد
و جهان را روشن می کند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشی از شعر «شاخه زیتون» از کتاب وقتی که سنگ عشق می خوریم« شکوه میرزادگی
بنیاد میراث پاسارگاد