می خواهم به میان درخت پا بگذارم
درخت منّور
درخت سخنگو
درختی که رگهای رابطه اش متصل است به افلاک
وپایگاه کوچکی ست
که مخابره پیام به خورشید از آنجا میسر است
می توان وضعیتمان را در تاریکی، توصیف
و تقاضای نور کرد.
درخت را خواهم پوشید
تَن خود خواهم کرد
در ضیافت آنانی که به پیشواز روشنائی میروند
وبرکنده اند از برهوت ظلمات
صدای «برخیز» «برخیز» می آید
صدای درویشان وارسته
که مُلک را از دست ظلمات بازپس می خواهند
و به هیچ درنگی رضایت نمی دهند
جز نوشانوش شیر سحرگاه
موسی را دعوت میکنم
تا باز آید از وادی ایمن
جا مانده است
کنار عصائی فرتوت که برگی خشک را هم نمی شکافد
بیاید با ما برای طلوع آواز خوانده
و سوسوی مسرت خدا را مزمزه کنیم
عیسی را!
و به زبان آرامی که زبان مادری او و زبان پارسیان بوده
می گویم که از این درخت
هرگز نمیتوان صلیب ساخت
گرمایِ دلش آب میکند هر لبه تیز را
نام من یلدا ست
مسئول مراقبت از سرو هایم
لباس سبزم را به خضر هم وام داده ام
امشب آب حیات را
قاتق ماه کرده
منتظر آثار کیمیا می پائیم
تا طنین سبزه صبح از جام طلا
چون صدای دف نوازان کردستان بر آید
کور و کر خواهد رفت
سفّاکِ ظلمت خواه
12.14.2022
بنیاد میراث پاسارگاد