دکتر محسن بنائی: زبانی از آن همگان

 

بنیاد میراث پاسارگاد سال 2584 (1404 / 2025) را سال بزرگداشت زبان پارسی نامیده است. به این بهانه نوشته زیر که چکیده‌ای فشرده از کتابی در دست نگارش است به همه دوستداران زبان پارسی پیشکش می‌شود.

زبان پارسی نو به گواهی نوشته‌ها، گزارش‌ها و سندهای به‌جا مانده از دوران‌های پس از اسلام در پی یک خاموشی سیسدساله هماره زبان دیوانی (رسمی)[i] حکومت‌های ایرانی بوده است. این پدیده چنان بدیهی بود که نویسندگان متمم قانون اساسی مشروطه نیازی ندیدند آن را همچون “بیرق رسمی” و “دین رسمی” جایی فروبنویسند. پیشتر از آن مظفرالدین شاه در فرمانی به‌نام “انتظامات کلیه”در شعبان 1319 (آبان 1280) نویسانده بود:

«درین مدارس عالیه تدریس علوم کلیهً بزبان فارسی است و در موقع لزوم به مناسبت آنکه زبان فرانسه در ایران از سایر السنه بیشتر متداول است بزبان فرانسه تدریس خواهد شد».

با این همه در پی اشغال ایران در سال 1320 و پیدایی حزب مارکسیستی توده در پهنه سیاست ایرانی، دلباختگان سرزمین شوراها به فرمان استالین به گونه‌ای سازمان یافته دست به برساختن گفتمان‌هایی زدند که هسته سخت همه آنها دشمنی با کیستی ایرانی در راستای تجزیه کشور بود[ii]. نخستین خاکریزی که هواداران استالین با آن روبرو بودند به مانند سرتاسر هزار سال گذشته زبان پارسی بود، که باید با افسانه‌سازی‌ “زبان تحمیلی” شناسانده می‌شد، تحمیلی که پشتوانه آن را سرنیزه رضا شاه می‌خواندند. این افسانه‌سرایی‌های ایدئولوژیک همچون سنگی که دیوانه‌ای در چاه افکند، در 80 سال گذشته انبوهی از خردمندان را به خود سرگرم کرده‌ است.

در نوشته پیش رو نشان خواهم داد که زبان پارسی نه تنها بر کسی “تحمیل” نشده، که حتا زبان یک قوم[iii] نیست و نمی‌توان آن را در چارچوب آنچه که “ستم ملی”[iv] خوانده می‌شود بررسی کرد. نخستین کژراهه شناختی برسازندگان این گفتمان این است که ما نه در ایران و نه در سرزمین‌های پارسی‌گوی قومی به نام “پارس‌ها / فارس‌ها” با برداشت دانشگاهی و دانشنامه‌ای آن نداریم. پارسی‌گویان آسیای خاوری و میانی را همان اندازه می‌توان یک قوم دانست، که فرانسه‌گویانِ فرانسه، بلژیک، سوئیس، کِبک (کانادا)، هائیتی و نزدیک به 20 کشور آفریقائی را. همان‌گونه که زیوندگان کشورهای انگلیسی‌زبان سرتاسر جهان را نمی‌توان بخشی از “قوم” انگلیسی به شمار آورد. به وارونه آن آذربایجانی‌ها نه تنها در زبان، که در موسیقی، رقص، آئین‌ها، جامه‌ها، باورهای بومی  و تا اندازه‌ای در خوراکی‌ها از دامنه‌های قفقاز تا زنجان و میانه دارای همانندی‌های بسیارند و بدینگونه یک “قوم به‌شمار می‌آیند. ولی بخش دیگری از ترکزبانان ایرانی که همپوشانی زبانی آنان با ترکی آذری بیش از 90% است، درست به دلیل ناهمانندی در نمونه‌هایی که در پیش آوردم، خود را نه آذربایجانی، که “قشقایی” می‌خوانند. همین سنجه را می‌توان درباره لُرها و بختیاری‌ها نیز بکار برد. به وارونه آن با تعریف دانشنامه‌ای واژه “قوم” به جز زبان هیچ همانندی دیگری نمی‌توانند میان پارسی‌گویان تایباد و بیرجند و زابل و بوشهر و آبادان و شیراز و اصفهان و یزد و کرمان یافت، چه رسد که بخواهیم مردم دوشنبه و خجند و پنجکند و هرات و مزارشریف و . . .  را نیز هموندان یک قوم یگانه به شمار بیاوریم.

به زبان پارسی بازگردیم. زبان دیوانی شاهنشاهی ساسانی پارسی میانه ساسانی یا پارسیک بود، که نواده پارسی هخامنشی به شمار می‌آمد. این زبان در همسنجی با نیای خود بسیار ساده شده بود و از سویی جنسیت واژه‌ها را فروافکنده بود و از دیگر سو کارواژه‌های ساده را کنار گذاشته و رو به ساختن کارواژه‌های آمیخته (Compound Verb) آورده بود. وجه‌های دستوری (Grammatical Case) آن از 8 تا در زبان پارسی کهن به 2 تا کاسته شده بود[v]. با این همه این زبان در همسنجی با پارسی نو هنوز اندکی پیچیده می‌نمود، زیرا هنوز یک قاعده دستوری به نام اِرگاتیو (Ergative) داشت که در آن گزاره‌بندی فعل لازم و متعدی به دو گونه ناهمسان انجام می‌پذیرفت:

پارسی نو:                                  من خوابیدم. من او را دیدم.

پارسیک (برگردان به پارسی نو):      من خوابیدم. او از من دید[ه شد] (ارگاتیو).

از همان نیمه نخست پادشاهی ساسانیان کوچ‌های گسترده مردمان ناایرانی به ایرانشهر آغاز شد و در سده پایانی آن شتاب و گسترش بیشتری به خود گرفت. ایران سده‌های ششم و هفتم دیگ درهم‌جوشی از قوم‌ها، زبان‌ها و دین‌های پرشمار شده بود، اگرچه زبان پارسیک همچنان زبان دیوانی آن بود. در خراسان بزرگ هندیان، یهودیان، عربان، ترکان، سغدیان، پارسیان و گویشوران دیگر زبان‌ها در کنار هم می‌زیستند و به ویژه بازرگانانی که در جاده ابریشم در رفت‌وآمد ،ناگزیر بودند به گونه‌ای نیازهای زبانی خویش را برآورند. اگرچه دانسته‌های ما در اینباره هنوز اندکند، اما می‌توان انگاشت که از دل این درهم‌جوشی زبانی چندسدساله اندک‌اندک زبانی میانجی پدید آمد که استخوان‌بندی دستور آن برگرفته از پارسی میانه بود و از همین رو فارسی (عربی شده پارسی) نامیده شد. این زبان همان اندک پیچیدگی به جای مانده در زبان پارسیک را هم به کناری نهاده بود و بیشینه سترگی از کارواژه‌هایش آمیخته بودند. برای نمونه همباریدن (hambaridan) “گردآوری کردن”، سراونیدن (srawenidan) “گزارش کردن”، ویختن (wextan) “پاک کردن”، ویستن (westan) “پرتاب کردن”، نیهُفتن (nihuftan) “پنهان کردن”، فرانَفتن (franaftan) “پیش رفتن” شدند. گفتنی است که نخستین نوشته‌ها به این زبان با دبیره عبری نگاشته شده‌اند. انبوهی از واژه‌های ناایرانی جای گرفته در این زبان خود نشانگر این است که در هنگام پدید آمدنش مردمانی با زبان‌های گونه‌گون در کنار هم می‌زیسته‌اند. بادمجان از هندی برگرفته شد، کاغذ از سغدی، شیپور از عبری و انبوهی از دیگر واژه‌ها از عربی. برترین ویژگی‌ زبان‌های میانجی سادگی دستور آنها است و این زبان نو از این ویژگی برخوردار بود. در آن می‌شد هر واژه‌ای را برگرفت و با افزودن کارواژه‌های “کردن”، “خوردن”، زدن” و . . . از آن یک کارواژه کاربردی ساخت. با این‌همه پارسی نو یا دری اگرچه بر شانه‌های پارسیک ایستاده بود، ولی دنباله طبیعی آن نبود، چرا که به هنگام پدید آمدن آن پارسیان در جایگاه یک ملت جهان را واگذاشته و به تاریخ پیوسته و جای خویش را به مردمانی سپرده بودند که به گفته فردوسی آمیزه‌ای «از ایران و از ترک و از تازیان» بودند. از پارسیان تنها نامی بلند و آوازه‌ای سترگ برجای مانده بود و فرهنگی درخشان که می‌بایست در زبان پارسی نو باززائی خویش را به جشن بنشیند.

پارسی نو نه نخستین زبان این‌چنینی بود و نه واپسین آن. یکی از ویژگی‌های دیگر زبان‌هایی که برای دادوستد میان مردمان گوناگون برساخته می‌شوند، کاربرد گسترده کارواژه “کردن” است. یکی از شناخته شده‌ترین نمونه‌های چنین زبان‌هایی انگلیسی است. آوردن نمونه‌هایی از کاربرد “کردن” (to do) در انگلیسی کهن چارچوب این نوشتار را خواهد شکافت، همین اندازه گفتنی است که اگر کارواژه (to do) را از زبان انگلیسی کنار بگذاریم، سخن گفتن به این زبان کمابیش ناشدنی خواهد شد، نه می‌توان فعلی را منفی کرد و نه می‌توان پرسید. انگلیسی نیز در سپهری پدید آمد که ساکسن‌های آلمانی، نورمن‌های فرانسوی، سلتی‌ها، وایکینگ‌ها و بازماندگان لاتین‌زبان‌ها تنگاتنگ در کنار هم می‌زیستند. از دل آمیزش زبان‌های آلمانی، گِیلیک (gaelic)، فرانسوی، لاتین، سلتی (Celtic) و نورس کهن (old Norse) زبان انگلیسی پدید آمد که استخوان‌بندی دستور آن برگرفته از آلمانی بود. انگلیسی نیز به مانند پارسی نو زبان هیچ قومی نبود و تنها برای همپیوندی مردمان زیونده در جزیره بریتانیا برساخته شده بود. نام این زبان نیز به مانند نمونه پارسی نو برگرفته از یکی از مردمان زیونده در آن دیگ درهم‌جوش زبانی و فرهنگی بود، از آنگل‌ها (Angles) که به همراه ساکسن‌ها (Saxons) و جوت‌ها (Jutes) آنگلوساکسن‌ها نامیده می‌شدند و همچنان می‌شوند.

نمونه دیگر زبان اردو است. همانگونه که می‌دانیم ما مردمانی به نام “اردو‌ها” را نمی‌شناسیم. این زبان در سده‌های سیزدهم و چهاردهم میلادی و در شبه‌قاره هند پدید آمد و نام آن از “اردوی معلی” (اردوی شاهی) برگرفته شده است. اردو آمیزه‌ای از زبان‌های پارسی، عربی، ترکی و زبان‌های محلی هندی مانند پراکریت و سانسکریت است و برخی آن را هندی پارسی شده می‌نامند. و تا که سخن کوتاه شود زبان لینگالا (liNgála) نیز که زبان میانجی در کنگو و اوگاندا است، همینگونه پدید آمد. این زبان که از خانواده زبان‌های بانتو است، در آغاز زبانی بود که در بخش نگالا (Ngála) بدان سخن گفته می‌شد. گفتنی است که هم اردو (کرنا / karna) و هم لینگالا (Ko-kóla) به مانند پارسی نو و انگلیسی از کارواژه “کردن” با بسآمد بسیار بهره می‌برند.

پارسی ولی تنها زبانی برای پیون دادن همه مردمان ایرانی با یکدیگر و نگاهبانی از مرده‌ریگ پرشکوه ایران باستان نبود. دانشمندان و فلسفه‌ورزان ایرانی در آغاز کتاب‌های خود را به زبان عربی نوشتند، چرا که انبوهیِ کارواژه‌های ساده در زبان عربی کار را بر آنان آسان می‌کرد، درست همانگونه که در اروپا نیز زبان لاتین زبان دانش و دین و فلسفه بود. آنان حتا برای این زبان دستور و “صرف و نحو” نگاشتند و آن را سامان‌مند کردند. ولی در گذر زمان اندک‌اندک گرایش به پارسی‌نویسی در میان ایرانیان فزونی گرفت، از یک سو این زبان پیچیدگی‌های زبان عربی را نداشت و از دیگر سو آنگونه که حکیم میسری گفته بود همه مردمان ایران زمین آن را می‌دانستند و به سخن گفتن و نوشتن بدان توانا بودند:

و پس گفتم زمین ماست ایران                   که بیش از مردمانش پارسی دان

وگر تازی کنم نیکو نباشد      که هر کس را ازو نیرو نباشد

دری گویمش تا هر کس بداند           و هر کس بر زبانش بر براند

از همین روزگار انبوهی از کتابهای دانشی و فلسفی به این زبان پدید آمدند که فهرست زیر تنها بخشی از آنها را در خود جای داده است:

دانشنامه علایی – ابن‌سینا

دانشنامه پزشکی – حکیم میسری

ذخیره خوارزمشاهی – اسماعیل جرجانی

رساله در نبض – ابن‌سینا

الابنیه عن حقایق الادویه – ابومنصور موفق هروی

التفهیم لاوائل صناعة التنجیم – ابوریحان بیرونی

رگ‌شناسی – ابن‌سینا

کیمیای سعادت – ابوحامد غزالی

رساله فی‌العقل – ابن‌سینا

رسائل اخوان‌الصفا (ترجمه به پارسی)

رساله در بیان احوال قلب – ابن‌سینا

مفردات قانون – ابن‌سینا

رساله فی‌النفس – ناشناخته

نیازی به گفتن نیست که در زمینه ادبیات و تاریخ و دین و آئین شمار کتابها چندان بزرگ بود که حتا فهرست آنها نیز خود کتابی می‌شد. در همین راستا بود که کم‌کم ساختن کارواژه‌های ساده فزونی گرفت، برخی از واژه‌های عربی مانند فهمیدن، بلعیدن، طلبیدن، رقصیدن، غارتیدن، شلیدن و . . . که به پارسی راه‌یافته بودند چهره‌ای ایرانی به خود گرفتند. این کار نوشتن در زمینه‌های دانشی و فلسفی را بر اندیشمندان آسان می‌کرد و همچنین پارسی را از وابستگی به عربی می‌رهانید. مولوی بلخی پا را حتا از این هم فراتر نهاد و از نام و ضمیر، صفت و صفت برتر و برترین برساخت:

در دو چشم من نشین، ای آنکه از من “من”تری

تا قمر را وانمایم، که از قمر روشنتری

اندرآ در باغ، تا ناموس گلشن بشکند،

ای که از صد باغ و گلشن، خوشتر و گلشن‌تری

تا که سرو از شرم قدت، قد خود پنهان کند،

تا زبان اندر کشد سوسن، که تو سوسن‌تری

شوربختانه این روند با تاخت‌وتاز مردمان بیابانگرد خاوری گسسته شد و زبان پارسی از سده هفتم دچار آشوب و فروماندگی شد. اگرچه با گسترش اندیشه ایرانگرایی در دوران صفوی که خود را در جنبش‌هایی چون آذراکیوانیه و حروفیه و نقطویه و به ویژه در سره‌نویسی آذرکیوانیان در دساتیر نشان می‌داد تلاش‌هایی شد تا آن روند پیشین از سر گرفته شود، ولی در نبود دانشمندان و اندیشمندانی چون خیام و بیرونی و ابن‌سینا و سهروردی و فردوسی و  . . . از شاعرانی چون طرزی افشار نیز کاری ساخته نبود. طرزی در شعرهای خود به گونه‌ای گزافه‌گرایانه از هر واژه‌ای یک کارواژه برمی‌ساخت:

از بلدهٔ قزوین به صفاهان سَفَریدم (سفر -> سفریدن)

دلم گرفت ز جاها چرا نتبریزم (تبریز –> تبریزیدن)

از شوقِ کعبه دست و پا گُمیدم (گُم -> گُمیدن)

تُرکیدم و تاتیدم و آن‌گه عربیدم (تُرک، تات، عرب -> تُرکیدن، تاتیدن، عربیدن)

و در پایان:

تو را طرزیا صدهزار آفرین       که طرزِ غریبی جدیدیده‌ای (جدید -> جدیدیدن)

و سرانجام در جنبش مشروطه زبان پارسی نو بار دیگر در همان جایگاهی جای گرفت که از آغاز برای آن ساخته شده بود، از شمال آذربایجان تا جنوب سیستان و بلوچستان، از کرانه‌های ارس تا کناره‌های هیرمند و از دریای مازندران تا خلیج پارس فریاد آزادی‌خوهی به این زبان سرداده شد و چکامه‌ها بدین زبان سروده شدند، تا زبان پارسی همانی باشد که هماره می‌بود:

پارسی در گذر زمان به دست مردمانی بیگانه با هم برساخته شد، تا پُلی باشد بر فراز رودهای خروشانی که میان آنان جدائی افکنده بودند، زبانی که از تُرک و عرب و عبرانی و هندی و سغدی و پارسی بدان سخن می‌گفتند، زبانی برای یافتن و دیدن آن دیگری و گذر از بیگانگی، زبانی که از همان آغاز برای هم‌پیوندی مردمان این خاک پدید آمده بود و در یک واژه؛

زبانی از آن همه ایرانیان!

 

[i]  “زبان رسمی” یک فن‌واژه نو است و نمی‌توان آن را در باره حکومت‌های پیشامدرن به کار برد. از همین رو “زبان دیوانی” در این باره بسیار گویاتر است.

[ii] https://www.radiofarda.com/a/f35_21azar_part1/27288025.html

[iii] Ethnicity

[iv]  اگر ستم ملی همانی باشد که در زبان انگلیسی به آن national oppression می‌گویند، باید گفت کاربرد آن در جامعه ایرانی از بیخ‌وبُن ناروا است، نخست اینکه زبان پارسی زبان یک قوم در برداشت دانشگاهی آن نیست، و دوم اینکه حتا اگر چنین باشد آن قوم هرگز قوم یا ملت فرادست نبوده است.

[v]  من در اینجا تنها به چند نمونه بسنده کردم، زبان پارسی کهن بسیار پیچیده‌تر از آنی بود که در این نوشته به نگر می‌رسد.

   «سال بزرگداشت زبان فارسی » 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

نوروز و سال نوی ایرانی، و تکه هایی از سال تحویل حکومتی های حاکم بر ایران

Read Next

آرمین لنگرودی:‌ عجم زنده داریم بدین پارسی (چالش تاریخی زبان و خط نوشتاری پارسی)