فلاتِ ایران تا چند سال پيش، زیستگاه گونه های ویژه ای از گیاهان و جانوران بی همانندی بود که در هیچ جای دیگر جهان یافت نمی شد. در آن سرزمین، تا کنون ۶۰۰۰ گونه گیاه، ۱۴۰ گونه پستاندار، ۱۱۵ گونه خزنده، ۲۰ گونه مار، ٣۶٣ گونه پرنده و ۹۰ گونه ماهی شناسایی شده است که ویژه ی زیستبوم ایران است. از میان این همه، هرسال ریشه هزاران گونه گیاه از روی زمین کنده می شود و نسل هزاران جانور نيز برچيده می شود، که شناخته ترین آنها؛ شیر ایرانی، ببر مازندران و قوچ البرزی ست. در سایت انجمن حمایت از یوزپلنگ ایرانی خواندم که نسل یوزپلنگ ایرانی، این گربه – سان زیبای مازندرانی نیز اکنون بر لبه ی ترتگاه هستی ایستاده است و دیری نخواهد پایید که نسلِ یوزپلنگ ایرانی نیز نابود شود. البته اگر برآورد کارشناسان درباره ی روندها و آيندهای زيستبومی درست باشد، در آينده نزديک، چيزی از ايران، به گونه ای که ما امروز می شناسيم، باقی نخواهد ماند.
بحران های زيسیتبومی، بزرگترين زيان های پيش بينی شدنی و پيش گيری پذير در پی دارند، اما در پيوندِ با ايران، کارشناسانِ اين گستره چندی ست هشدار داده اند که ديگر کار از کار گذشته است. سفره آب های زير زمينی در چند دهه ی گذشته بيهوده هدر داده شده است و دشت ها و جلگه های آبسال و حاصلخيز، نشستی بازگشت ناپذير کرده است. جنگ ِاستان ها بر سرِ آب، ديری ست که در ايران آغاز شده است، اما حکومت از درز اخبار آن جلوگيری می کند. اگر آنچه کارشناسناسان زيستبومی گفته اند و نوشته اند، درست باشد، ايران تا چند سالِ ديگر، دستخوش دگرگونی های ژرف و پُرچالشی خواهد شد که ديگر در آن کشور، نه از تاک نشانی مانَد و نه از تاک نشان. چالشی که – ای بسا – سبب شود تا دو دهه ی ديگر، چيزی برای سپارش به آيندگان بجا نماند.
فرهنگ را می توان بازتاب رويارويی و گرفت و دادِ انسان، تاريخ و جغرافيا نيز دانست. مراد من از تاريخ، جهان نگری تاريخی انسان که دربرگيرنده ی باورها، آرمان ها، سنت ها، دانش و بينش انسان است، می باشد. اين سازه ها، “گستره شدنی های” هر فرهنگ را می سازد و شيوه ی برخوردِ ما با زيستبوم مان را پديد می آورد. برای نمونه، نگرش کسی که زيستبوم خود را امانتی می داند که بايد از نسلی به نسل ديگر سپرده شود، با کسی که آن را جولانگاه خويش-خوش-خواهی می پندارد، تفاوت های بسيار دارد. تاريخِ هر سرزمين، شکل دهنده ی شيوه ی برخورد ِ مردم آن سرزمين با جغرافيای آن است.
يکی از بزر گترين گيرها و گرفتاری سازِ تاريخ مردم سرزمين های پيرامونی اين است که در تاريخ آن ها، آگاهی از آنچه برای زيستن در دنيای صنعتی لازم است، وجود ندارد. نمونه؟ آگاهی از وجود و حضور ديگران و نيز کشورهای ديگر و پذيرش برابری حقوقی آن ها. آگاهی از پيش نيازها و بايدها و نبايدهای زندگی شهری و هنجارهای شهروندی، آگاهی از پايان پذير بودن و ارزشمند بودنِ آب، هوا، جنگل، رود، چشمه، موادِ کانی و زيستبوم. آگاهی از اهميتِ پيوندِ رفتارها و کردارهای انسان و سلامت فیزيکی و روانی و بطورکلی، کيفيت زندگی او. چنين است که گزاره های فرهنگی مردم کشورهای پيرامونی، آنان را برای برنامه ريزی آماده نمی کند و روش ها و روندهای اجتماعی، کم و بيش ديمی ست. فرهنگ زیست دیمی.
فرهنگ زیست ديمی، فرهنگ توّکل به خداست. فرهنگِ هرچه پیش آید، خوش آید” است. فرهنگ رفتن با امواجِ خودروی اجتماعی و گرفتارِ بازتاب های ناخواسته و ناخوشایند آن امواج شدن. روزگارِ کنونی مردمانِ ایران، دروه ی تجربه ی برخی از همان بازتاب های ناخواسته و موجنده ی آن است. این بازتاب ها خنثی و گذرا نیستند و خود کُنش ها و واکنش هایی را سبب می شوند که خیز و خواب آن ها می تواند ایران و ایرانیان را تا جاودان به یویو وادارد. این چگونگی، یکی از ویژگی های همه کشورها پیش از پیدایش پدیده ی مدرنی بنام؛ “مدیریتِ علمی” ست. این شیوه ی مدیریت، با پیش بینی و برنامه ریزی، فرایندها و رونده و رویدادها دیدبانی می کند و پادزهرِ احتمالی آن ها را پیشاپیش فراهم می آورد.
مدیریت علمی، یکی از بنیادی ترین کمبودهای حکومت های خودکامه است. بحران های زیستبومی ایران، نشانه های فرهنگ برنامه ریزی دیمی حکومت است که در آن هر برنامه با نام معصومی آغاز می شود و روندِ آن “به امیدِ خدا” رها می شود. تاریخ زیسته نشان داده است که اين فرهنگ پاسخگوی گيرها و گرفتاری های خانمانسوزی مانندِ بی آبی، نشستِ زمین، افزايش جمعيت، جنگل زدايی و دامن گستریِ شهرها، نمی تواند باشد. بدینگونه است که دیکتاتورها با بی برنامگی و یا برنامه ریزی نادرست و ناکارآمد، گورِ خود را بدست خود می کنند. باید امیدوار باشیم که حاکمان کنونی ایران نیز در حال چنین کندوکاوی هستند.
بنیاد میراث پاسارگاد