نوشخانه ٢٣
در این نوشخانه
آبجو را مى نوشم
با بطرى وحش
كه مى خواهد حرفى بزند
وقتی دندانش را با دربازكن مى كشى
گويى نفس مي كشد و دهانى كف مى كند
دندان من را هم سالهاست كشيده اند
همچنان فرياد مى زنم
صداى من را در تمام شعرها ريخته اند
چون آدم معمولى از نقشه ای معمولی تر
با در بازكنى زبان باز مى كنم
آنجايى كه فرياد زدم
نامش نه خاور ميانه، نه آسيا، نه جهان سوم است
يك نام بيشتر ندارد
بطرى ابجوى بى دندان
در گلوى من
خالى مى شود
نوشخانه دار : دندان بطری را بکش
بریز
پلوپ پلوپ
ایران
ایران
بنیاد میراث پاسارگاد