روی پشت بام خانه تیر رس
مردانی کلنجار میروند با دریچه ها ومستطیل های شیشه ای
باغبانان نور و گشایش
اجیرشدگان برای وارسی آنتن و پلاک خورشیدی
ولی غافل بوده اند
که دستهای اینان رگ وریشه ی رویش دارد
و باغچه هائی خواهند نشاند زیر شیشه و آهن
اجیر ناشدنی
فکر می کردند
برای بستن راه خورشید
و دزدیدن نور، مزدبگیرشان کرده و کار تمامست
فکر می کردند
لابلای پژواک تصاویر
و رنگ و لعاب ورشو و آلومینیوم
چنگ در چنگ بوته های توّهم
گم خواهند شد یا دست کم سردرگم
روی صفحه تلویزیون
سفینه ای پرتاب میشود برای فتح
فتح سیاره ای
که فکر میکنند منتظراینها نشسته بوده
که فکر میکنند همه سیارات بیکارند
فقط اینهايند اهل فتح و تصاحب
دود مجازی حائل نمی شود
بین من و کارگران بام همسایه
می بینم همه را
چشمکی را که میزنند به بیل
راهی را که می گشایند از دل شیشه
گیاهان سبزی که بر می دارند از سرشان سقف زندان را
و بلافاصله بر می خیزند بسوی شعاع نور
بسوی شمیم هوا
باقی ِآزادی
فکر می کردید ما علف هرزیم؟
می شنوم کارگری زیر لب آواز میدهد
اشگ می ریزد
من نفس در سینه حبس میکنم
چشمه آگاهی شکافته است به نُک کلنگ
سنگ سختی که نشسته بود بر سر راهش
ناچیز شده دیگر
با پا پس زده است
بر می خیزم
با بازوان بلند
بلندترین بازوانم
ومی نوازم چهره خورشید را
با بارانی از تلنگر
بر تار های محبت
2.13.2024
بنیاد میراث پاسارگاد