زمان برای خواندن: 8 دقیقه
هنر یک انسان روشنگر درافکندن پرسشی است که پاسخ آن پژواک آوای زمانه او باشد. پاسخ نو به پرسشهای کهن، رویکردی دینی و درجازدن در جای خویش است. کار روشنفکر پدید آوردن پرسشهای نو برای رسیدن به پاسخهای چارهساز است، بدیگر سخن، روشنفکر در گام نخست یک پرسشگر خوب است.
از دیماه 96 سپهر سیاسی ایران از بیخ و بن دگرگون شده است. هرچه هم که دلبستگان حکومت اسلامی و دلباختگان انقلاب اسلامی بخواهند شعار «رضا شاه، روحت شاد!» را کار خود رژیم بدانند، باز هم نمیتوان چشم بر این نکته بست که جمهوریخواهی از آن روز به اینسو دیگر گزینه یکهتاز میدان سیاست ایرانی نیست؛ گروهی از ایرانیان، کم یا بیش، اندک یا انبوه، آینده ایران را در یک سامانه پادشاهی میبینند.
برای خود من تا پیش از دیماه 96 آینده ایران جز در چارچوب یک جمهوری پنداشتنی نبود، تازه در آن راهپیمائیها بود که رودخانه روان در زیر پوسته زمین فراجوشید و رخ نمود. یک جمهوریخواه پایبند به پلورالیسم و دموکراسی و حقوق بشر چه برخورد خردورزانهای میتوانست به این پدیده نو داشته باشد؟ آیا میشد این صدای تازه را ناشنیده گرفت؟ یا آن را پروژه امنیتی خود رژیم دانست؟ یا دست به اهریمنسازی از آن زد و هواداران آن را بدروغ خواهان فاشیسم و سرکوبگر آزادی دانست؟ آیا چنین رفتارهایی در چارچوب اندیشه جمهوریخواهی میگنجیدند؟
از شهریور 1320 تاکنون آنچه که جایش در سیاست ایرانی تُهی است، همانا شنیدن آوای زمانه و همسازی با بزنگاههای ویژه است. انسان خردمند کسی است که بتواند از همه پدیدههای پیرامون خویش بسود آماجهایش بهره بَرَد. جای پرهیزگاری و پارسائی و پیورزی دینمدارانه در سیاست نیست. اگر بپذیریم که کنشگری ما در پهنه سیاست، با هر رویکرد و از هر نگَرگاهی، تنها و تنها برای رسیدن به یک دموکراسی پارلمانی پایدار، بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر و منشور حقوق شهروندی است، آنگاه بسته به اینکه پادشاهیخواه یا جمهوریخواه باشیم، یا باید بتوانیم نشان دهیم که چنین آماجی تنها در یک پادشاهی / یک جمهوری دستیافتنی خواهد بود، یا اینکه بپذیریم در سیاست چیزی بنام “سرنوشت” وجود ندارد و بسته به خردمندی و خردورزی کنشگران، بخش بسیار بزرگی از روند آینده را میتوان از هم امروز رقم زد. کسانی که دیکتاتوری را بخشی از گوهر درونی پادشاهی یا جمهوری میدانند، پیشاپیش خود را بدست خویش از میدان سیاست بیرون رانده و تن به سرنوشت ناگزیر دادهاند. اگر پادشاهی ما میتواند هم مانند نروژ باشد و هم مانند عربستان، جمهوری ما نیز میتواند هم مانند سوئیس باشد و هم مانند روسیه. شاهین ترازوی سرنوشت، توان کنشگری و ژرفای خردمندی نیروهای سکولار و دموکراسیخواه است.
نگاهی به جهان پیرامون این سخن مرا آشکارتر میکند. برای نمونه اگر نشانگر1 دموکراسی را سنجهای برای داوری خود بگیریم، خواهیم دید از میان 21 کشور با نشانگر دموکراسی بالای 8، ده کشور، و از 6 کشور با نشانگر بالای 9 چهار کشور پادشاهیاند2. بگذریم که کشور پادشاهی نروژ با ۹،۷۵ جایگاه نخست این فهرست را از آن خود کرده است. و اگر به کشور خود بازگردیم، در 100 سال گذشته با یک حکومت بنام پادشاهی مشروطه و سه حکومت بنام جمهوری3 روبرو خواهیم شد که همسنجی کارنامههای آنها خود گویای همه چیز است و این همه، کار را برای جمهوریخواهان سخت میکند.
از سوی دیگر میدانیم که در کشورهای نامبرده، آئین پادشاهی با هر قانونی که برای آن نوشته شده باشد، چتری است بر بالای سر حکومت و نه خود آن، در جایی که در ایران پادشاه، چه مشروطه و چه خودکامه، همواره هم گزارنده قانون بوده، هم کارگزار و هم پذیراننده آن. همچنین میدانیم که پادشاهی مشروطه در ایران بیشتر از آنکه پروای پرداخت ایران را داشته بوده باشد، پروای ساخت آن را داشته است و بویژه آزادیهای سیاسی و گسترش فرهنگ حزبی و پلورالیسم سیاسی در فهرست آماجهای آن جایی نداشتهاند. این که باید حکومت دودمان پهلوی را در بستر تاریخی، اجتماعی، جهانی آن دید، بر من پوشیده نیست. با اینهمه نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که هر گونه از پادشاهی که در آینده ایران بر سر کار آید، خواهناخواه و به درست یا به نادرست، با حکومت محمدرضاشاه همسنجیده خواهد شد و با نگاه به آماجهایی که در بالا آوردم، این نیز کار را بر پادشاهیخواهان سخت میکند.
از این ولی اگر درگذریم، ما در پهنه سیاست ایرانی با دو نیروی بزرگ روبروییم که هیچکدام از آنان نمیتواند دیگری را از میدان براند و خود یکهتاز آن شود. اگر جمهوریخواهان نزدیک به چهار دهه نیروی بیهماورد اپوزیسیون بشمار میآمدند، پادشاهیخواهان از دیماه 96 به این سو و بویژه در رویارویی با درماندگی سیاسی سازمانها و گروههایی که نام جمهوری را یدک میکشند، به اندازهای از خودباوری رسیدهاند، که دیگر نمیخواهند تنها به بخشی از قدرت آینده بسنده کنند. آنان بدرست یا نادرست، در درون جامعه ایران نیرویی سترگ را پشتیبان خود میبینند، که میتواند در روز سرنوشت، راه را بر بازگشت پادشاهی بگشاید. تا بدینجای کار نمیتوان به هر دو گروه خردهای گرفت. آنچه که همچون شرنگی چکهچکه در کام جنبش آزادیخواهی میچکد، پیورزیهای ایدئولوژیک گروههایی کوچک، ولی پرهیاهو در هر دو سوی میدان است. نگاهی به واکنشهای برخی از هواداران پادشاهی در سپهر اینترنت و همچنین واکنشهای شش گروه “جمهوریخواه“4 نمونههای آشکاری از این نگاه ناروادار و خودکامه را بما نشان میدهد.
پرسش زمانه ما “جمهوری یا پادشاهی؟” نیست. پرسش به گمان من این است: در این آوردگاهی که هیچکدام از این دو نیرو نمیتوانند یکدیگر را از میدان برانند، چه باید کرد تا آینده ایران با هر سامانهای، بستری برای بازآفرینی یک دیکتاتوری دیگر نگسترد؟ چه کنیم که نه پادشاهی ما به پادشاهی سعودی ماننده شود و نه جمهوری ما به جمهوری پوتین و علیف و اسد؟
پرسش زمانه ما راهکاری است که در آن رسیدن به یک دموکراسی پایدار وابسته به سامانه حکومتی و دوگانه “پادشاهی یا جمهوری” نباشد. ما باید با بازگشت به جنبش مشروطه و آرمانها آن، درونمایه بنیادین آن را که کانستیتوشن 5(و نه مشروط و شرط و شروط) بود، بازآفرینی کنیم و برای آینده ایران از همین امروز پی ساختمانی را بریزیم که در آن همه گرایشهای درون جامعه جای داشته باشند و همه ایرانیان آن را خانه خود بدانند.
سایت “مشروطهخواهی نوین“6 تلاش میکند تالار اندیشه این رویکرد نو باشد. آماج ما در گام نخست گذر از گفتمانهای کهنه و رسیدن به پرسمانهای نوینی است که بتوان بر پایه آنها با رویکردی خردورزانه، آینده نگرانه و همگرایانه راه را برای رسیدن به یک دموکراسی پایدار در یک ایران سکولار گشود.
آینده ایران، در گرو بازگشت به گذشته آن است.
1 Index
3 جمهوری گیلان، جمهوری مهاباد و جمهوری اسلامی
4 اتحاد جمهوریخواهان ایران، جبهه ملیایران ـ اروپا (سامان ششم)، حزب چپ ایران (فدائیان خلق)، حزب جمهوریخواه سوسیال دموکرات و لائیک ایران، سازمانهای جبهه ملیایران در خارج از کشور، همبستگی جمهوریخواهان ایران
5 واژه مشروطه که آن را برابر constitution نهادهاند، از روز پیدایشش بر سپهر ادبیات سیاسی ما جز گیجی و سردرگمی نیافریده است. اگر این واژه را در جستجوگر گوگل بنویسید، 8 تا 10 نشانی نخست پیشنهادهای گوگل the constitution of USA خواهند بود. بدیگر سخن نخستین گزینههای گوگل برای کانستیتوشن که ما مشروطهاش مینامیم، در پیوند با یک جمهوری پارلمانیاند. در برابر آن جستجوی واژه “مشروطه” جز به سامانههای پادشاهی ره به جای دیگری نمیبرد. از همینجا میتوان به ناهمسانی “کانستیتوشن” و “مشروطه” پی برد.
6 تا هنگامی که یک برابرنهاد گویا و رسا برای کانستیتوشن یافته شود، ما بناچار واژه مشروطه را بکار خواهیم برد.
بنیاد میراث پاسارگاد