از مشروطه اول تا مشروطه نوین ـ داریوش بی نیاز

این که ایدۀ انقلاب مشروطه [اول] اساساً از سوی نخبگان انگشت‌شماری که تحتِ تأثیر تحولات روشنگری و ضدکلیسایی اروپا قرار داشتند نمایندگی می‌شد امروزه بر همگان روشن است. ایران آن زمان در بهترین حالت حدود یک درصد تحصیل‌کرده داشت، مابقی مردم نه تنها با فقر اقتصادی که با فقر فرهنگی و فلاکت دینی هم دست و پنجه نرم می‌کردند.

هدف عاجل نخبگان مشروطه، تثبیتِ قوانین دنیوی بود تا بتوانند از این طریق سدی در برابر قوانین دینی حاکم بر ایران بوجود بیاورند. اگر از این منظر بنگریم، آنگاه می‌توانیم بگوییم که انقلاب مشروطه در عین حال از گوهر سکولار برخوردار بوده است، درست مانند رویکرد سیاسیفرهنگی در اروپا.

ولی اروپا آن زمان کجا، ایران قاجار کجا! در اروپا هزاران روشنفکر و روشنگر در سدها روزنامه و کتاب، مسیحیت و آسیب‌های اجتماعیاقتصادی نهادهای کلیسایی را بر مردم آشکار می‌کردند. یعنی در پشت جبهۀ «انقلاب مشروطه» اروپایی یک لشکر عظیم از روشنگرانِ منتقد کلیسا قرار داشت که به مردم که بخش بزرگی از آن‌ها باسواد بودندآگاهی‌رسانی می‌کردند.

شرایط مناسب اروپا ولی در ایران آن زمان وجود نداشت، به اصطلاح انقلاب مشروطه ایران برخلاف همجنس‌هایش در اروپا نه تنها از نخبگان بسیار معدودی برخوردار بود بلکه فاقد یک پایگاه شهروندیجمعیتی باسواد بود. در ایران یک شکافِ بزرگ و پُرناشدنی میان اندک‌نخبگان و جمعیتِ عامۀ دین‌زدهخرافاتی وجود داشت، وضعیتی که ضرورتاً به این رویکرد سیاسی منجر گردید: با این که مردم حالی‌شان نیست [گزاره‌ای درست!] چه درست و چه نادرست است ولی ما باید با هر ابزاری که شده مملکت را درست کنیم.

رضا شاه دستِ نیرومند این اندک‌نخبگان بود. بدون رضا شاه، نخبگان هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند و اگر رضاشاهی نمی‌بود، امروز ایران چندان تفاوتی با افغانستان نمی‌کرد.

اگرچه ایرانیان با داشتن رضاشاه، بزرگ‌ترین شانس تاریخی را در دست داشتند ولی آغاز جنگ جهانی دوم در سال 14 حکومت رضاشاه، بزرگ‌ترین بداقبالی ایرانیان بود. 14 سال حتا یک نسل هم نمی‌شود. مگر در این 14 سال چقدر آدم باسواد، کارخانه، جاده و راه‌آهن می‌توان بوجود آورد؟

در یک کلام می‌توان گفت که انقلاب مشروطۀ ایران از نیروی انسانی کافی برای این تحولِ بورژوایی برخوردار نبود. مردم بی‌سواد ایران کماکان همان هوای مسموم دینیخرافی شیعه را استنشاق می‌کردند و هر جا که آخوندها می‌توانستند همین مردم را علیه این یا آن رویکرد اجتماعی نوین بسیج می‌کردند.

پایان جنگِ جهانی دوم، آغاز جهان دو قطبی «سوسیالیسم و امپریالیسم» بود و در عین حال پایان جذابیتِ ایده‌های بورژوایی، یعنی از حالا به بعد ایدۀ مبارزه علیه نهادهای دینی، چه در ایران و چه کل جهان، آرام آرام به حاشیه رانده شد. بلوک سوسیالیستی به رهبری شوروی جان تازه‌ای در کالبد بی‌رمق دین دمید و تلاش می‌کرد با تقویت ابزار دین، مردم دیندار را علیه امپریالیسم به سرکردگی آمریکا بسیج کند.

باری پس از جنگ جهانی دوم، مسئله بنیادین ایرانیان یعنی دین‌وخرافه‌زدگی‌شان بدون این که حل شود در زیر تلی از غبار «ضدامپریالیستی» مدفون و کنسرو شد. در این اثنا البته دینِ سنتی شیخ فضل‌الله‌ها جای خود را به دین نوین ضدامپریالیستی شریعتی‌ها داد. این نزدیکیِ به ظاهر پارادوکس‌ها تا آن‌جا پیش رفت که اسلام به عنوان شکل‌ِ اولیۀ سوسیالیسم شناسایی گردید. انقلاب اسلامی 57 نشان داد که «ناخودآگاه از خودآگاه» نیرومندتر است، یا دقیق‌تر گفته شود همیشه تصمیم‌گیرنده نهایی «ناخودآگاه» است.

مسایل حل نشده اگر چندین نسل هم ادامه یابند، باز حل نشده باقی می‌مانند حتا برای نسلی که امروز زندگی می‌کند و نمی‌داند که سه نسل پیش از او چه فکر می‌کردند یا چه کار می‌کردند. تاریخ، میان‌بُر ندارد! تاریخ، نظمی‌ست که از خودسامانی آشوب‌ها شکل می‌گیرد، نظمی که باز تابع آشوب‌ها می‌شود، و خودسامانی آشوب نیز نظمی گذرا در رهگذر تاریخ است البته بدون میانبُرهای اراده‌گرایانه.

انقلاب مشروطه ایران را می‌توان با انقلاب سوسیالیستی در روسیه (1917) و چین (1949) مقایسه کرد. هر دو مجبور شدند دوباره به جایی برگردند که آغاز کرده بودند: زیرا نقطه آغاز نادرست بوده است: در نظریه آشوب به آن «حساسیست ویژه به نقطه آغازین» می‌گویند، اصلی که در این زبان‌زد فارسی نیز بیان می‌گردد: خشتِ اول گر نهد معمار کج / تا ثریا می‌رود دیوار کج. البته باید گفت که به دلیل قانون جاذبه زمین، نمی‌تواند تا «ثریا» کج برود بلکه «در هم فرو می‌ریزد». مانند روسیه و چین [در دورۀ دنگ شیائوپینگ].

انقلاب اسلامی 57 تجسم مادی «روح» ایرانی بود. در این‌جا «روح» به مفهومی هگلی منظور است یعنی «ناخودآگاه مشترکِ تاریخی» یک ملت. مردم ایران باید تجسم مادی روح خود را [فرهنگِ دینی خود را] می‌دیدند، لمس می‌کردند و می‌چشیدند تا در مرتبۀ نخست خود را بشناسند و نه خمینی یا خامنه‌ای را.

و امروز ما پس از چهار دهه حکومتِ دینی، یک بار دیگر با «مشروطه‌خواهی» نوینی روبرو هستیم. ولی این مشروطه‌خواهی یک تفاوت بزرگ با مشروطه اول دارد. در آن زمان کشور ایران زیر یک درصد باسواد داشت ولی حالا نزدیک به 80 درصد باسواد دارد، آن‌هم در عصر دیجیتال که جهان به دهکده‌ای تبدیل شده است. می‌توان گفت که نقد مردم ایران به نظام شاهیکه منجر به انقلاب اسلامی شدنقدی دینی به مدرنیته بود در حالی که نقد کنونی مردم به نظام اسلامی در مرتبۀ نخست نقد باورهای و آمال دینی خود است. اگر در مشروطه اول، حکومتِ قانون و به حاشیه راندن روحانیت از کشورداری ستون اصلی را تشکیل می‌داد، حالا مردم به تقدس‌زُدایی از دین روی آورده‌اند. این بزرگ‌ترین و پرهزینه‌ترین دستاورد تاریخی‌ست که ایرانیان پس از تحقق اجتماعی «روح» خود، به دست آورده‌اند، زیرا «تقدس‌زُدایی»، مادر آزاداندیشی است. و درست به همین دلیل من شخصاً به مشروطه دوم بسیار خوش‌بین هستم.

7.29.2022

همایش سالگرد پیروزی مشروطیت ـ بنیاد میراث پاسارگاد

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

مشروطیت و مدرنیته نیمه تمام ایران ـ دکتر جلال ایجادی

Read Next

قبله عالم ـ حسن شیخانی