پیدایشِ حکومت های انسان ستیزی مانندِ حکومتِ خمینی، ملاعمر و ابوبکر بغدادی و نیز شیوه ی کار گروه های تروریستی مانند الشباب و بوکوحرام در روزگار ما، بجهانیان نشان داد است که اسلام، فارغ از داشتن مذهب ها، گونه ها، دسته ها و رسته های گوناگون، چه نگرش ویرانگر، هستی- سوز و دهشتناکی می تواند باشد. شیوه های کشورداری این حکومت ها، برافسانه هایی که سده ها از اسلام، دینی عرفانی، وحیانی، رحمانی و انسانی ساخته بود، برای همیشه خط قرمزی کشید و حقیقتِ این دین را که بربستری از خشونت و خنجر و خون نمودار می شود، آشکار کرد. البته پیش از پیدا شدنِ این حکومت ها نیز، تاریخ زیسته ی اسلام نشان داده بود که در این دین، رستگاری و رفاه از راه یورش بردن بر سرزمین های دیگر و کشتار و غارت دارایی هایشان بدست می آید. از سده ی نوزدهم میلادی که جامعه شناسی دین، بعنوان شاخه ای از گستره ی جامعه شناسیِ مدرن پدید آمد، بررسی تاریخ زیسته ی اسلام و ویژگی های آن نشان داد که این دین تفاوت های بزرگی با دیگر دین هایی که آسمانی پنداشته می شوند، دارد. برای نمونه، ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، دریافته بود که اسلام دین جنگ افروزی ست که برای ویران کردن تمدن های بزرگ زمان خودش شکل گرفته بوده است و اندی پس از پیدایش، توانسته است که تمدن های بزرگی مانندِ ایران و رومِ شرقی را نابود کند.(1)
باورهایی که در روزگارانِ کهن، بنامِ دین، زمینه سازِ الگوهای رفتاری و کرداری برای انسان شده است و آن الگوها را بنام فرمان های پروردگار جهان، به ساده دلان باورانده است، همه برآيندهایی از خوی خودکامه و جانوریِ انسان است.(2) خودکامگی، بنیادی ترین ویژگی همه ی جانوران است زیرا که رازِ ماندگاری نسل آنان در جهان می باشد. البته این چگونگی در پیوندِ با انسان که جانوری گروه – زی و ناگزیر از زیستن با دیگران در جامعه است، شکل شگفتی بخود می گیرد. خودکامگیِ آدمی، گسترایی بازتر از دیگر جانوران دارد، زیرا ماندگاری نسل او در جهان نیاز به همکاری با دیگران دارد. از اینرو، سلامت و تواناییِ ماندگاری خویشاوندان، قوم، قبیله و یا ملت نیز می تواند بخشی از “خود” پنداشته شود. یعنی که مهربان بودن انسان با نزدیکانِ خود و رواداری با آنان، برآیندی از خودکامگیِ ژنتیکِ اوست. از این چشم انداز، مهربانی، مدارا، همکاری و حتی گذشتن از جان در راه آنچه “خودی” پنداشته می شود، پرتوی از ذاتِ خویشخواه انسان است. این چگونگی را در رسته ی پستانداران که انسان نیز شاخه ای از آن است، بهتر می توان دید. چون پستانداران، جانورانی گروه – زی هسنتند، ماندگاری نسل آنان در جهان در گروِ ماندگاری گله ی آنهاست. تک جانور گله زی ای که راهش را گم می کند و از گروه جدا می شود، با از دست دادنِ امنیت گروهی و پناهِ جمعی بسیار زود بدام دشمنانِ شکارگر خود می افتد. از اینرو، کوشش های زیستیارانه ی جانوران گروه زی، همیشه گروهی ست. همانگونه که در گله ی پستانداران، همگان هوای یکدیگر را دارند و به یاری همدیگر می شتابند، پیوندهای عاطفیِ انسان با قوم، قبیله و ملت خود نیز نمادِ خوی طبیعی و ذاتی اوست. این چگونگی سبب می شود که انسان همیشه هویت قومی، قبیله ای و ملی خود را در مقایسه با دیگران شکل دهد و مرزِ میان “خودی” و “بیگانه” را با تفاوتهایی که منفی می پندارد، بکشد. برای نمونه هنگامی که کسی می گوید، که ایل ما، یا دینِ ما و یا ملتِ ما چنین و یا چنان است، یعنی که در مقایسه ی با دیگران و نمایش آنچه آنان ندارند، می توان هویت قومی خود را تعریف کرد و شناخت. قبیله گرایی و خوی جانوری، بنیادِ بسیاری از ستیزها و ناسازگاری ها در میان اقوام و قبایل و ایل ها و آل ها در جهان بوده است و تا انسان برروی زمین هست نیز خواهد بود.(3)
آن همه را نوشتم تا برسم به این نکته که شیوه ی زیستِ دینی و ذهنیتِ آن، ریشه در خوی جانوریِ انسان و خودی گرایی و دیگری ستیزی ناشی از آن دارد. من این شیوه ی زیستی و برآیندهای آن را، “جهادِ جانوری” می نامم. این چگونگی را از چشم انداز جایگاه برآیشی انسان در رسته ی پستانداران بهتر و آشکارتر از دسته ها و رسته های دیگر می توان دید.
انسان جانداری از دستۀ میمون ها در رستۀ پستانداران است. دستۀ میمون ها شصت و پنج میلیون سال پیش، از رسته پستانداران جدا شده است و شیوۀ زیستی دیگری در پیش گرفته است. ویژگی های فیزیکیِ میمون ها، که آن ها را از پستاندارانِ دیگر جدا می کند، این هاست؛ مغز بزرگ نسبت به حجم بدن، دستان ابزارگرِ و چند کاره، چشمان نزدیک بهم و سه سویه بین و دستگاه گوارشِ کُندکار. این ویژگی ها زمینه ساز ساختار ذهنی و روانی ویژه ای شده است که پستاندارانِ دیگر از ان ها بی بهره اند. مغز بزرگ نسبت به وزن بدن، حافظه ای بزرگ و انبانی را ساخته است و دستان چابک و جَلدکار، ابزارگری را ممکن کرده است. چشمان دوربین و سه بُعدی- نگر، بادیدی رنگی، بینایی میمون ها را بر دیگر حس های پنجگانه آن ها برتری داده است و شکار کردن را برایشان را آسان کرده است و آن ها را به چیرگی بر جانوران دیگر توانمند کرده است. چندی از ویژگی های دیگرِ پستانداران این است که آن ها زاد و رود می کنند و تا چندی پس از زایش، ناگزیر از پرستاری و نگهداری از زادگان خویش اند. آن ها همچنین تنها آرواره ی پایینی شان تکان می خورد.
بسياری از ويژگی های روانی انسان نيز، ريشه در رفتارها و کردارهای کهنِ پستانداران دارد. پستانداران جانورانی خونگرم، سرماگريز، زودرنج، گروه زی و آب و خاک پرست اند و زيستن با گروه خود را به زيستن از بودن با ديگران برتر و بهتر می دانند. آنان همچنين تاب چندانی برای درد کشيدن ندارند و دردِ هماره و بی گسست، آنان را زودتر از جانوران ديگر از پا در می آورد. قبيله گرايی در انسان، ريشه در برآيش خوی گروه زی وی دارد. پژوهش های گروه شناسی نشان داده است که اگرچه انسان می تواند آشنایان بی شماری داشته باشد اما میانگین شمارِ کسانی که هر فرد می تواند با آن ها دوستی و نشست و برخاستِ معنادار داشته باشد، چیزی نزدیک به 54 نفر است. این شمار، میانگین افرادِ گروه های چابک و رونده در روزگاری ست که انسان هنوز به کشاورزی نرسیده بود و ناگزیر از رفتن از دشتی بدشتِ دیگر برای دانه و میوه چینی و شکارِ جانورانِ خوشگوشت بود. در حقیقت، بسیاری از الگوهای رفتاری و کرداری ما در آن دوران شکل گرفته است زیرا که کشاورزی پدیده ای بسیار تازه در گستره گیتی ست. دیرین شناسان، آغاز کشاورزی را در 12 تا 22 هزار سال پیش می دانند.
توانایی زیستن با دیگران در گروه های کوچکِ سفری، هم زمينۀ زيستن انسان با ديگران (قبيله، قوم، وطن) را برايش فراهم آورده است و هم بنیادِ رفتاریِ ستيز و کشُتن و کشُته شدن را. آزمايش های چندی نشان داده است که شيمايه بسياری از بخش های مغز انسان، با پا گذاشتن او به جايی که گروهی در آن است، به يکباره دگرگون می شود. تپش قلب، آهنگِ خيزوريزِ خون در رگ ها، فشار خون، دمای بدن، ميزان نم ِ پوست، امواج مغناطيسی مغز و روندِ فرودم و بازدم، همه با پيوستن انسان به گروه ، يعنی پاگذاشتن به جايی که گروهی ديگر از انسان ها درآن جمع اند، دگرگون می شود. البته اندازه اين دگرگونی ها، پيوندی نزديک با نوع و شکل و کارِ گروه و نيز جنس، سن، جايگاه فرد در رده بندی های اجتماعی، شخصيت، دانش و نيازهای وارد شونده دارد.
پستانداران جانورانی گروه زی و اجتماعی هستند و زندگی گله ای دارند و زيستن و شکارکردن و گذرانِ زمان در کنارِ آشنايان خود را خوش می دارند. انسان نیز جانوری اجتماعی ست و دور بودن از يار و ديار، برای او چنان آزار دهنده است که از ديرباز، دور کردنِ او از نزدیکان و دوستان و آشنایان و به زندان انداختن و يا به تبعيد فرستادن، مجازات پنداشته می شده است. امروز نيز به زندان افکندن، بويژه در سلول انفرادی، در همه جای جهان پادافره ای گران پنداشته می شود.
مغز انسان در هنگام پيوستن وی به گروه دلخواهی که او آزادانه بدان می پيوندد، پس از آشنايی با آنان، هورمون های “آکسی توسين”، و، “وسوپرسين”، در مغز می پراکند. اين هورمون ها، انسان را آرام و رام و شادمان می کند و بارِ سنگين هستی را از روی دوش اش برای چندی برمی دارد، آنچنان که وی گذرِ زمان را فراموش می کند. اين هورمون ها با رفتارهايی که برمی انگيزد، پيوستن به ديگران و مهرورزيدن و کوشش در راستای کردارهای گروهی را در انسان ارجمند می کند و چون چسبی ست که فرد را به فرد و يا افرادِ ديگر در گروه، قبيله، قوم، سازمان، حزب، انجمن، گنگره، همايش، مجمع، مسجد و هر کانونی که منش ها و روش ها و هدف های گروهی دارد، پيوند می دهد و به او هويتی گروهی می بخشد.
جهادِ جانوری مجموعه ی از رفتارها و کردارهایی ست که برآیندی از ژرفساخت ژنتیکِ انسان است. اگرچه این رفتارها و کردارها آموختنی ست و کسی با آنان زاده نمی شود، اما ساختار ذهن انسان استعداد شگرفی در یادگیری گرایش هایی که این گونه رفتار و کردار را میدان می دهد، دارد. نمونه ای از این گونه استعداد، آموزش زبان است که با همه ی شگفتی و شگرفی اش، همه ی کودکانِ سالم آن را به آسانی می آموزند، زیرا که دو خوشه یاخته ی ویژه کار در مغز انسان، این کار را برای او آسان می کند. توانایی های دیگری نیز که مانندِ زبان انسان را برای گروه زیستی آماده و مجهز می کنند، زمینه های زیستی در مغز او دارند. برخی از این توانایی ها، خودی گرایی، خودکامگی، خویش-خوش-خواهی خود- برتر- پنداری، قبیله گرایی، تبعیض، پاییدن دیگران، بیگانه ستیزی و نبرد است. این توانایی ها می توانند انسان را آسان به بسوی ساختن گروه های بسته ی خود-برتر پندار و خطرناکی بسُرانند و به نبرد با جامعه باز وادارند. جهادِ جانوری، پرتوی از خوی غریزی انسان است و همیشه و در همه جا به پیدایش جامعه ی جانوری کشیده می شود که در آن همه ی قوانین، کمابیش ریشه در قوانین جنگل دارد.( 4)
اگرچه آداب و مناسکِ هرمذهبی که الهی و آسمانی پنداشته می شود، ابزارهای جهاد در راهِ رستگاری پیروان آن است، اما پیروانِ هر مذهب، تنها خود را برگزیدگانِ خدا می پندارند و رهروانِ مذهب ها و دین های دیگر را کافرانِ گمراهی می دانند که – بی هیچ گفتگو- راهی دوزخ هستند، اما این چگونگی در همه ی مذهب های اسلامی که هیچ گونه سرِ سازگاری با جهان کنونی ندارند، آشکارتر است. در این دین، پیروان هیچ یک از مذهب های آن، دل سپردگان به اسلام های گونه ی دیگر را مسلمانِ حقیقی نمی دانند. برای نمونه، نه سنی ها، شیعیان را مسلمان می انگارند و نه شیعیان سنی ها را! ستیزِ تاریخی شیعه و سنی ریشه ای باستانی دارد و نمادِ امروزی آن جنگ سردِ میان حکومت ایران و سعودی ست. البته اسلام نیز مانندِ هر پدیده ی اجتماعی دیگر، پدیده ی ذات – مداری نیست و با روندها و رویدادهای جهان دگرگون می شود. اسلام کنونی و مذهب های گوناگونِ آن را باید برساخته هایی امروزی دانست، اما چون بنیادهای ارزشی این دین، ریشه در خودکامگی جانوری انسان دارد و شیوه ی ارائه و ابرازِ آن ارزش ها با روزگاری که انسان در آن به گفتمانی بنامِ “حقوقِ بشر” رسیده است، همخوان نیست، هرگاه و هرجا که چیزی بنام “حکومتِ اسلامی” برپا می شود، بسیار زود به کانونِ مبارزه با آزادی، دموکراسی، زنان و حقوق بشر بدل می شود و بیشتر اصول و فروعِ آن مذهب، انسان ستیز، آتش افروز، ویرانگر و پایمال کننده ی حقوق بشر می نماید. این چگونگی از آنروست که هر مذهب، تنها پیروانِ خود را برگزیدگانِ خدا می داند و راه و رسم آنان را راستین می انگارد. اما نگرشِ مدرن و اخلاق جهانشمولِ آن، ارزشی یکسان برای جهانیان، فارغ از دین و ملیت و پیشینه ی تاریخی و جنسیت و گرایشِ جنسی و رنگِ پوستِ تن آنان قائل است و انسان را بجای خدا در مرکزِ کانون هستی می نشاند.(5)
از این چشم انداز، هر دینی که پیروان خود را بهتر و برتر از دیگران می داند و دگراندیشی و دگرزیستی و دگرگونگی را برنمی تابد، برآیندی از خوی جانوری انسان است و هنجارهایش با خواهش های ژرفِ خودکامگی انسان که ریشه در رفتارهای پایدارِ برآیشیِ جانوران Evolutionary Stable Strategies) دارد، همخوان است.(6). برآیندی که در گذارِ تاریخ، رویشی خودبخودی و ویروس وار دارد. پس هیچ دین و مذهبی را نمی توان و نباید دستاوردِ سودمندِ انسان پنداشت زیرا که بنیاد گرایش به خودکامگی، قبیله گرایی، خاک و خون پرستی، ریشه در توانایی ژنتیک انسان دارد و در گذارِ تاریخ، اساس آشوب و آتش افروزی و کشتار بوده است. البته متولیان هر دین با آگاهی از این چگونگی، در هردوره کوشیده اند که “دستاوردهای درخشان”ِ افسانه ای برای تاریخ دین خود بسازند. اما حقیقت این است که هیچ یک از آن دستاوردها، بررسی خِرد- بنیاد و روشمند را برنمی تابد. از سوی دیگر، در هردوره، نیکخواهانی برای کشیدن زهرِ دین و آسانتر کردن زندگی مردم کوشیده اند که با تفسیرها و تعبیرهای مهرآمیز از دین، خدای آن را مهربان و بنده دوست نشان دهند و اصول و فروغ آن دین را نرم و خمش پذیرتر از آنچه در اصول فقه آمده است، بدانند. گاه مانندِ عارفان اسلامی، خدا را عاشق و زیباپسند خوانده اند.(7) گاه دین را پیوندی میان دلِ مومن و خدا دانسته اند و از اصول و فروع و مناسک گذشته اند.
گرايش قبيله ای، زمينه ساز گرايش های قومی، دينی و ایدئولوژیک است. ريشۀ بسياری از تنش هایی که از انسانمداری و گسترش ارزش ها و اخلاق باهمی در میان اقوام و قبیله ها و ملت ها جلوگیری می کند را باید در این گرایش غریزی پی جست. البته این سخن بمعنای نادیده انگاشتن نقش آموزش و پرورش و فراگیری نیست. بلکه هدف پافشاری براین نکته است که اگر جامعه مدیریت نهادینه ی مدنی نداشته باشد، با شتاب شکلی جنگلی بخود می گیرد و از ارزش ها و اخلاق انسانی تهی می شود. هر سنّتِ انسانی که در جامعه ای پدیدار می شود و پا می گیرد، نیاز به پشتیبانی و نگهداری دارد. دموکراسی یکی از این سنُت هاست که قراردادی اجتماعی ست. هیچ جامعه ای خودبخود به دموکراسی نمی رسد، زیرا که نه پدیده ای طبیعی ست و نه سرنوشتِ ناگزیرِ جامعه. این شیوه ی مدیریت اجتماعی، چون طبیعی نیست، در هرجا که هست، نیاز به نگهبانی و نگهداری و پاسبانی دارد و نهادهای چندی برای نگهبانی و نگهداریِ آن پدید می آورند.
یادداشت ها:
- https://www.cairn.info/revue-internationale-de-philosophie-2016-2-page-213.htm
- البته به گمانِ من دین های دیگری نیز که آسمانی پنداشته می شوند، دست کمی از اسلام ندارند. آنها در گذرِ زمان زمانمندتر شده اند و در بزنگاهی از تاریخِ خود با زندگی زمینی همخوان شده اند. برای نمونه مسیحیت کنونی، ساخته و پرداخته ی اروپائیان است و بخشی از آن که پروتستانیزم نام دارد در پرتو ارزش های دوران روشنگری شکل گرفته است و با مسیحیتِ باستانی فرق ها دارد. اما باورهای اسلامی هنوز در شکل آغازین خود مانده است و تنها دستخوش دگرگونیهای ناخواسته ی دوران های تاریخی شده است. هیچ باورِ فرهنگی در گذرِ زمان یکسان و یکدست نمی ماند و در هر دوره، رنگ ارزش ها و آرمان های آن زمان را بخود می گیرد
- https://www.amazon.com/Evolution-Life-Baraayesh-Hasti-Persian/dp/1780830459?ref_=ast_author_dp
- https://leakeyfoundation.org/explore-human-behavior-at-our-tribal-nature-tribalism-politics-and-evolution/
- در این یادداشت، دین بمعنای سیستم باورمندی به نیرویی ماورایی آمده است و مذهب بمعنای شاخه ای از دین. برای نمونه، اسلام دین است و تشیع مذهب. البته جهادِ جانوری می تواند انگیزه های دیگری نیز داشته باشد که در زمانی دیگر بدانها خواهم پرداخت.
- https://www.sciencedirect.com/science/article/pii/0040580987900293
- ابن عربی یکی از این عارفان است که عشق را زبان انسان با خدا می دانست و هانری کربن او را آورنده ی “دیالکتیکِ عشق” نام نهاد.
بنیاد میراث پاسارگاد