دو شعر از شبنم آذر

 

دسیسه

نه این که «دوستت دارم» را

به کسی نگفته باشم

برایش نمرده باشم و

باز نمرده باشم

نه این که دست کسی را نگرفته باشم

به درون خودم نبرده باشم و

باز نمرده باشم

نه!

نه این که به مرگ

فکر نکرده باشم

خودم را

به شکل های عجیبی نکشته باشم

نه این که تا پایش نرفته باشم

برنگشته باشم

نه!

موضوع فقط به کودکی ام بر نمیگردد

به تابی

که از ارتفاع

مرا زمین انداخت

من

از دسیسه های عجیبی

جان به در برده ام

وامروز

وقتی

به مرگ فکر می کنم

نیاز به نقشه ی قبلی

ندارم

 

زندگی

زندگی غرق شدن در چشمانی خالی ست

«چرا»ی لمیده است بر خمیازه ی صبح

زندگی «لطفا» است در نیمه های شب

وقتی که از اعداد میخواهی

ساعت دیواری را ترک کنند

لحظه هایی هم هست

مثلا وقتی که تشنه ای

یا مثلا وقتی صدایم میزند: عشق من!

نه! زندگی

همین سی و دو حرف الفباست

که سرش به شکل غریقی

از کاغد سفید بیرون مانده

که عادت کرده

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

گذشته هنوز در ما زنده است – مزدک بامدادان

Read Next

برآیش هستی – ابراهیم هرندی