دیباچه
در بخش نخست برنامهٔ «پرگار» بیبیسی (در تاریخ هشتم ژوئن ۲۰۲۳) با موضوعیت «عیسی مسیح» [بی بی سی عیسا مسیح بخش نخست] یادآور شدم، که نخستین و مهمترین انشعاب در باور تازهپای طرفداران عیسی (که از درون جامعهٔ یهودی برخاسته بود)، پذیرفته نشدن و طرد فردی بنام «پاولُس» (در زبان فارسی: پُلس رسول) از جمع رهبران اولیهٔ این گرایش در اورشلیم بود. حال با این نوشتهٔ کوتاه میخواهم کمی بیشتر در اینمورد توضیح داده و آنرا در حد امکان یک مقالهٔ کوتاه مستند نمایم.
فرآیند کامل پیدایش مسیحیت و تحول آن به مسیحیت امروزی را میتوانید در کتاب من «و انسان خدا را همسان خود آفرید»، چاپ انتشارات فروغ در کلن آلمان بخوانید.
پاولُس و پیدایش مسیحیت رومی
از دوران سلوکیان یونانی ما با انبوهی از اندیشمندان و بنیانگذاران مکاتب دینی روبرو هستیم، که با هویتی بغیر از هویت نیاکان خود در تاریخ ثبت گردیدهاند. در آنزمان کاملاً منطقی مینمود که بعنوان نمونه یک یهودی با هویت یک یونانی و یا رومی شناخته میشد. اما آنگونه که یک یهودی میتوانست در جامعهٔ یونانی و یا رومی ادغام شود، برای یک غیریهودی مقبولیت یافتن در جامعهٔ شدیداً سکتاریستی يهود آنچنان شدنی نبود. یهودیت (و همچنین مسیحیت آغازین برخاسته از آن)، یک جامعهٔ بسته و آیینی مبتنی بر شریعت دینی بود، که برای عضویت در آن میبایستی به تمامی ۶۱۳ «قوانین» آورده شده در تورات، از جمله ختنه کردن، گردن نهاد، امری که البته کمتر اتفاق میافتاد. حال در مورد یک فرد یهودی رومی بنام «سائولُس» (به عبری: شائول)، که در پی گسترش مسیحیت در بین غیریهودیان بود، این موانع سفت و سخت به مشاجرهای تبدیل گشت، که از او یک «پاولُس» ساخت و ما امروزه او را بعنوان یکی از پایهگذاران الهیات مسیحیت رومی میشناسیم. برای درک چگونگی پروسهٔ پیدایش مسیحیت رومی، شناخت این شخصیت مرکزی امری اجتنابناپذیر مینماید.
پاولُس خود را فرزند یک تاجر توانمند یهودی ساکن در شهر تارسوس در آسیای صغیر معرفی میکند، که از افتخار داشتن شهروندی روم برخوردار بود و از سوی پدرش برای تحصیل شریعت به اورشلیم فرستاده شده بود. او در آغاز اقامت درآنجا خود را به جناح بنیادگرا و ضدمسیحی صدوقیان[۱] متصل میکرد و آنگونه که از قول او آورده شده،
«طریقت (جدید عیسوی) را تا به حد قتل مزاحم بود، بنوعی که مردان و زنان را در بند کشیده و به زندان میانداخت» («اعمال رسولان»، بخش ۲۲، بندهای ۳ تا ۲۲)
میزان فعالیتهای اینچنینی پاولُس تا آنجا پيش رفت، که گویا بهنگام سنگسار کردن نخستین شهید یهودمسیحی «استیفان مقدس»، او از گردانندگان اصلی این رویداد بود. یکبار در حین انجام همین مأموریتها یک “معجزه” روی میدهد و از درون ساولُس بنیادگرا و سنگدل، پاولُس صلحجو متولد میگردد. در توضیح این معجزه آمده؛
«هنگامی که او در راه بود و به دمشق نزدیک شد، ناگهان نوری از آسمان به اطراف او تابید. و او به زمین افتاد و صدایی را شنید که به او میگفت، شائول چرا مرا میرنجانی؟ شائول پرسید؛ پروردگارا، تو کیستی؟ صدا گفت: من همان عیسی هستم که تو به او جفا میکنی» (همانجا، بخش ۹، بندهای ۳ تا ۵).
بدینترتیب از جانب پاولُس (البته مدتها بعد از مرگ او و از ز زبان لوقای انجیلنويس) ادعا میشد، که او از عیسی شخصاً مأموریت تبلیغ آیین او در بین غیریهودیان (و یا آنگونه که در آنزمان در جمع یهودیان گفته میشد: “امتهای دیگر”) را دریافت داشته است. و این جمله، همان شاهکلیدی است که نقش پاولُس را در پیدایش مسیحیت رومی برجسته میکند:
«(آن نور) گفت، من عیسی هستم […] و لیکن برخیز، روی پاهایت بایست! زیرا از این رو بر تو ظاهر شدم تا تو را به عنوان خادم و گواه آنچه دیدهای و آنچه به تو نشان خواهم داد، برگزینم. من تو را از دست قومت و از ناباوران (غیریهودیان) که تو را به سوی آنها می فرستم رها خواهم ساخت، تا چشمان ایشان را باز کنی» (همانجا، بخش ۲۶، بندهای ۱۵ تا ۱۸).
در اورشلیم
بنا بر لوقای انجیلنویس، پس از معجزهٔ ظهور عیسی بر پاولُس در سرزمین دمشق و یک اقامت کوتاه او در “عَرَب” (که منظور از آن منطقهٔ پترا میباشد) و مجدداً به دمشق، پاولُس پس از سه سال عازم اورشلیم میگردد. در «اعمال رسولان» آورده شده، که «حواریون همه به او بیاعتماد بودند، زیرا باور نداشتند که او از شاگردان (عیسی) است» و اینکه؛ «بارناباس» او را به دیگر برادران معرفی میکند و به آنها از ظهور عیسی بر او گزارش میدهد (بخش ۹ بندهای ۲۶ تا ۲۷). پاولُس اما در «نامه به غلاتیان» میگوید که در جریان این سفر او فقط “برادرِ عیسی” یعنی یعقوب را ملاقات کرده و هیچ رسول دیگری را ندیده است. این متن گویا برای لاپوشانی از نامطلوبی پاولُس نزد رسولان نوشته شده بود، بگونهای که او در آنجا بیدلیل سوگند به درستی گفتههای خود میخورد (بخش ۱ بندهای ۱۸ تا ۲۰). این سوگند مشکوک این شبهه را ایجاد میکند، که شاید یکی از این دو روایت تلاش در مخدوش کردن واقعیت دارد.
بدون تردید این تناقض را نمیتوان تنها با اتکا به کتابهای رسمی کلیساهای امروزی حل کرد و برای این منظور و برای یافتن مکملهای لازم، شاید نیاز باشد از متن نوشتههای دیگری که از جمع کتابهای پذیرفته شدهٔ کلیساها کنار گذاشته شدهاند (apocrypha)استفاده نمود[۲]. یکی از این منابع نوشتهای است بنام «نوشتههای کلِمِنتینی»، که در آن آمده، یهودمسیحیان ابیونی[۳] برعلیه یک “فرد مشخص” مبارزه میکردند، که او را «ضدمسیح» مینامیدند. این فرد، که با نام «رسول قلابی» (و بعضاً «شمعون») هم خوانده میشد، گویا یک بار هم تلاش کرده بود یعقوب، رهبر اولین جامعهٔ عیسوی اورشلیم را بکُشد و برای اینکار او را از روی پلههای معبد به پایین هُل داده بود. این واقعه که به زخمی شدن یعقوب تا حد مرگ منجر شده بود بایستی بنا بر نوشتهٔ ابیونیها در “مراسم عید پاک در هفتمین سالگرد مرگ عیسی” اتفاق افتاده باشد. در جای دیگر همین نوشته میخوانیم که این فرد کسی نیست مگر پاولُس. حال اگر بیاد آوریم که این پاولُس بنا بر گفتهٔ خودش در سومین سال مرگ عیسی در سنگسار کردن «استیفان مقدس» شرکت داشت و چهار سال بعد دوباره با هُل دادن یعقوب برادر عیسی از روی پلههای معبد، تلاش در کشتن او را هم داشته، میتوان تصور کرد که او تا چه حد در اورشلیم منفور بوده است. ما در جای دیگری در همین نوشتهها میخوانیم که در جریان سفر یاد شده در بالا، حتا یک درگیری لفظی هم بین او و پطرُس رخ داده بود، که در جریان آن پطرُس میگوید:
«اگر عیسی در رویای تو آشکار شده، حتماً دلیلش خشم او در بارهٔ تو بوده است! آخر چگونه میشود که صلاحیت تبلیغ (مسیح) بواسطهٔ یک رویا به تو داده شود؟ و اگر تو میگویی چنین چیزی ممکن است، پس من میپرسم که چرا او (پس از مرگ) با ما یک سال رابطه داشت (و چیزی بما نگفت)؟ چگونه میتوانی ادعا کنی که او بر تو آشکار گشته، در حالیکه تو هرآنچه که برخلاف آموزشهای اوست تبلیغ میکنی؟ اگر تو میخواهی به ترویج حقیقت یاری برسانی، پس اول از ما بیاموز، که آموزشهای او چه بودهاند!» (نوشتههای کلِمِنتینی، موعظهها، بخش ۱۹).
در همین نوشته از قول پطرُس در بارهٔ مقام والای یعقوب و «رسولان قلابی» آمده:
«پروردگار و پیامبر ما (عیسی) که ما را فرستاد، به ما گفته بود […] بیش از هر چیز به یاد داشته باشید که از رسولی که از قبل موعظهٔ خود را دقیقاً با موعظهٔ یعقوب، که برادر خداوند من نامیده میشد و اداره کلیسای عبرانیان در اورشلیم به او سپرده شده بود، تطبیق نمیدهد، دوری کنید. حتا اگر او با شواهد (اشاره به گفتهٔ عیسی در رویای پاولُس) نزد شما بیاید » (همانجا، بخش ۳۵).
همین هشدار برعلیه رسولان دروغین را میتوان در نوشتهٔ دیگری از کتابهای غیررسمی بنام «رستاخیز پطرُس»، که در مصر پیدا شد، خواند که در آن
«عیسی پطرُس را از “بدعتگزاران” نهی میکند که پس از او تا آمدن پاکان از فرصت استفاده کرده و تبلیغ اینرا میکنند، که گویا عیسی یک “نوآور” بوده است و برای اینکار از نام مردگان سوءاستفاده خواهند کرد» (کتاب «نجعحمادی آلمانی»، ص ۴۱۳) [۴].
حال با شناخت این روایت، نوشتهٔ لوقا پیرامون فرار پاولُس از اورشلیم در «اعمال رسولان» (بخش ۲۲، بندهای ۱۸ تا ۲۱) را میتوان بهتر فهمید، که در آن بار دیگر عیسی بر پاولُس ظاهر گشته تا به او بگوید:
«بشتاب و از اورشلیم زود بیرون شو، زیرا که اینها شهادت تو در حقّ من را نخواهند پذیرفت. من (پاولُس به عیسی) گفتم؛ خداوندا، ایشان میدانند که من در هر کنیسه مؤمنین تو را حبس کرده، میزدم؛ و هنگامی که خون شهید تو استیفان را میریختند، من نیز ایستاده، رضا بدان دادم و جامههای قاتلان او را نگاه میداشتم. او به من گفت، روانه شو زیرا که من تو را به سوی “امّتهای دیگر” میفرستم».
با توجه به این موارد برای ما روشن میشود، که چرا پاولُس به امتهای “غیریهود” روی میآورد و خود را در بین آنها در امان میبیند.
انشعاب مسیحیان یهودی و غیریهودی
چهارده سال پس از این وقایع، پاولُس مجدداً از انتاکیه به اورشلیم میرود. اینبار هم او ادعا داشت که بنا بر الهام از عیسی اینکار انجام شده است (نامه به غلاتیان ۲:۲). در «اعمال رسولان» (بخش ۱۵ بندهای ۱ و ۲) اما این واقعه به شکل یک “احضاریه” معرفی میگردد:
«و تنی چند از یهودیه (به انتاکیه) آمده، برادران را تعلیم میدادند که اگر برحسب آیین موسی ختنه نشوید، ممکن نیست که نجات یابید. چون پاولُس و بَرنابا را منازعه و مباحثه بسیار با ایشان واقع شد، قرار بر این شد که پاولُس و بَرنابا به نزد رسولان (به رهبری یعقوب) در اورشلیم بروند».
بدینگونه ما مطلع میشویم، که این سفرها نه بنا بر الهام الهی، بلکه برای پاسخگویی در برابر یک “شورا” انجام میگرفتهاند. سرانجام گویا یک “سازشی” انجام شد که بر طبق «نامه به غلاتیان (۹:۲) رسولان اورشلیم
«دست رفاقت به من (پاولُس) و بارنابا دادند تا ما به سوی امّتهای غیریهود برویم، چنانکه ایشان خود به سوی مختونان (یهودیان)».
البته این دوستی و همکاری پاولُس با بارناباس نیز در جریان همین دادگاه «پس از نزاعی سخت بپایان رسید و این دو نیز از یکدیگر جدا شدند» (اعمال رسولان، ۱۵:۳۹).
در اینجا ما برای اولین بار با ایدهٔ تقسیم پیروان عیسی بین «یهودمسیحیان ختنه شده» در اورشلیم و یک مسیحیت نوپا که در بین «ملتهای دیگرـ» – یعنی غیریهودیان نامختون و بیشتر در نواحی انتاکیه – پای میگرفت مواجه هستیم. پاولُس در سالهای آخر زندگی خود، یک بار دیگر به اورشلیم باز میگردد تا باز هم از خود در برابر اتهام “آموزش غلط” دین عیسی دفاع نماید. در جریان این سفر، در معبد شورشی برعلیه او درگرفت، که عامل آن “یهودمسیحیانی از منطقهٔ اطراف شهر اِفِسُس” معرفی میشوند که بر علیه او دست بدامن رهبران در اورشلیم شده بودند:
«و (اینها) فریاد برآوردند که ای مردان اسرائیلی، امداد کنید! این است آن کسی که برخلاف امّت و شریعت و این مکان در هر جا همه را تعلیم میدهد. او حتی چند یونانی (غیرمختون) را نیز به هیکل درآورده و این مکان مقدّس را ملوّث نموده است» (اعمال رسولان، بخش ۲۱ بند ۲۸ و ۲۹).
بعد از این ماجرا، پاولُس توسط رومیان دستگیر و برای دو سال برای در امان ماندن از دست مردم خشمگین به زندان محافظتی میافتد تا بعدها او را با یک «اسکُرت متشکل از ۲۰۰ سرباز، ۲۰۰نیزهانداز و ۷۰ سواره نظام» به رم انتقال دهند (اعمال رسولان بخش ۲۳ بندهای ۱۲ تا ۲۳).
بدینگونه ما مطلع میگردیم که اورشلیم هیچگاه محل خوشایندی برای پاولُس نبود. او بخشی از جمع “رسولان” دین جدید در این شهر نشد و هرگز نتوانست در این شهر براحتی رفت و آمد نماید. از این جهت او چارهای نداشت مگر اینکه بسوی “امتهای دیگر” برود. امّتهایی که جایی در تاریخ و فرهنگ عیسای یهودی نداشتند و تا به آن روز بعنوان دشمنان قوم او بحساب میآمدند. او برای اینکه بتواند مسیح را به رومیان بقبولاند بایستی فاکتهای تاریخیِ برآمدنِ اسطورهٔ او را تغییر و تصویر او را بر طبق فرهنگ آنها شکل میداد. بعدها از این داستانهای “پاولُسستیزی” یهودمسیحیانِ اورشلیم، روایاتِ “مسیحستیزی” در میان یهودیان آنجا ساخته شد، تا بعدتر و در زمان کنستانین در خدمت سرکوب جامعهٔ یهودمسیحی قرار گیرد. تاریخشناس بریتانیایی «تیموتی بارنِس» (Timothy D. Barnes) در کتاب خود بنام «کنستانتین و اوسبیوس» مینویسد:
«کنستانتین پیشداوری بدبینانهٔ زمان خود در مورد یهودیان را بشکل یک قانون درآورد و با آن ورود یهودیان به اورشلیم را (بغیر از یک روز در سال) ممنوع کرد». و اینکه او همچنین قانونی وضع کرد که بر طبق آن، افرادی که به زور مانع از گرویدن یهودیان به مسیحیت رومی میشدند، به مرگ محکوم میشدند».
—————–
زیرنویسها:
۱) یهودیان اورشلیم در آنزمان به سه دسته تقسیم میشدند: ۱) صدوقیان، که تنها به تورات اعتقاد داشتند، ۲) فریسیان، که از بابل میآمدند و به تطبیقپذیری قوانین شریعت اعتقاد داشتند و تفسیرهای تالموت را در این مورد اجرا میکردند و ۳) گروهی که از دل فریسیان بیرون آمده، مردم را به توبه و آمادگی برای رستاخیز فرا میخواندند و در انتظار “پادشاهی خدا” بر روی زمین بودند. اسطورهٔ عیسی از میان این گروه سوم، که برعلیه هر دو جریان دیگر بود، برخاسته بود.
۲) در اینزمینه همچنین نگاه شود به: «راز رابی عیسی. واقعیت در بارهٔ قمران و آنچه که مسیحیان اولیه و کلیسا از آن ساختند» ص ۱۷۳؛
Das Geheimnis des Rabbi Jesus. Die Wahrheit von Qumran und was Urchristen und Kirche daraus machten; Johannes Lehmann, fourier Varlag, Wiesbaden 1996
و کتاب «نویسندگان یونانی مسیحی سدههای اول، جلد ۴۲: نوشتههای کلمنتین در منبع زیر. «کلمنت اول» (همچنین معروف به کلمنت روم سدهٔ یکم م.)، در زمره پدران اولیهٔ کلیسا به حساب میآید. او به عنوان اسقف رم دومین یا سومین جانشین پطرُس بود.
Die Griechischen Christlichen Schriftsteller der ersten Jahrhunderte 42; Bernhard Rehm, Georg Strecker; 1953
۳) ابیونیها؛ گروهی از مسیحیان بنیادگرای یهودی در سدههای نخست مسیحیت بودند. نام «ابیونیم» در زبان عبری بمعنی “مستمند” آورده شده، که منظور از آن نه فقر مادی، بلکه فقر انتخابی جهت اعتلای روح بوده است. نام “مستضعفین” در اسلام نیز یک برداشت از همین مفهوم میباشد.
۴) Nag-Hamadi Deutsch; Ursula Ulrike Kaiser & Hans-Gebhard Bethge (Hrsg), Studienausgabe, 3. Auflage, DE GRUYTER 2013
برگرفته از کند و کاو
بنیاد میراث پاسارگاد