در سال 2012 یک مقاله از کریستوفر لین با عنوان «پایان پکس آمریکانا یا چگونه زوال غرب اجتنابناپذیر شد»[1] به فارسی ترجمه کردم؛ علیرغم این که این مقاله مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار گرفت ولی آنچنان مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفت که باید میشد. امروز ما شاهد آنی هستیم که کریستوفر لین با نگاه علمی خود که متکی به فاکتهای فراوانی است پیشبینی کرده بود.
فروپاشی شوروی و برآمدِ کشورهایی مانند چین، هند، روسیه، اندونزی و ترکیه باعث گردید که این کشورها برای رویارویی با نظم گذشته به سرکردگی آمریکا وارد صحنهی بینالمللی بشوند. و در این جا نباید فراموش کرد که «از زمانی که ایالات متحده نیروی سرکردهی جهان شد تلاش کرد برای تأمین مهمترین منافعاش، بویژه بر سه منطقه کلیدی سلطهاش را اِعمال کنند: اروپای غربی، آسیای شرقی و خاورمیانه / خلیج فارس» [لین، همانجا].
آمریکا طی یک دههی اخیر باید با خود حساب و کتاب میکرد که نیروی خود را اساساً در کجا متمرکز و از چه باید صرفنظر کند. از منظر صِرف اقتصادی و نظامی که بنگریم آسیای شرقی برای ایالات متحده مهمتر و سودمندتر است. در اینجا کشورهای ثروتمندِ متحد آمریکا وجود دارد مانند ژاپن، تایوان، کره جنوبی، فلیپین و … اگر بخواهیم حجم مبادلات تجاری و همکاریهای اقتصادی آمریکا با این کشورها را با کشورهای خلیج فارس و کلاً خاورمیانه مقایسه کنیم، آنگاه متوجه میشویم که مقایسهای است میان «فیل و فنجان».
ایران به دلیل داشتن نفت و گاز و همچنین در دست داشتن خیلج فارس یا بهتر بگوییم «تنگه هرمز» مهمترین کشور در خاورمیانه بود [البته دیگر نیست]. 20% نفتِ مصرفی جهانی از تنگه هرمز گذر میکرد. حالا با توجه به این که ایالات متحده، خود از منابع نفتی برخوردار شده و از سوی دیگر کشورهای امیرنشین خلیج فارس از طریق خطوط لوله میخواهند نفت خود را – بدون نیاز به تنگه هرمز- به مقصد برسانند، عملاً ایران موقعیت استراتژیک خود را دست میدهد و در آینده نزدیک عملاً بیارزش خواهد شد. در کنار این، اسرائیل توانسته طی پیمان ابراهیم روابط دوستانهای با کشورهای عربی خلیج فارس برقرار کند و این خود میتواند به عنوان «نجاتِ» بخشی از خاورمیانه برای آمریکا کارکرد داشته باشد.
آمریکا میداند که چین در پی سرمایهگذاریهای کلان (میلیاردی) است بویژه در پروژه راه ابریشم که یک مجموعه از راههای زمینی، دریایی و هوایی را در برمیگیرد. برای یک چنین سرمایهگذاریهای کلان، چین به ثبات سیاسی و آرامش نیاز دارد. موردی که برای آمریکا و غرب صدق نمیکند، زیرا « غرب، جهان را نه با برتری اندیشهها، ارزشها و یا دیناش، بلکه بیشتر با برتریاش در به کار بردن خشونت سازمانیافته تسخیر کرد.» [لین، همانجا] سیاست استراتژیک چین برای سرمایهگذاری در یک کشور دیگر با ثبات سیاسی آن کشور گره خورده است. و همانگونه که میدانیم چین در آسیای مرکزی، سریلانکا، پاکستان و هند تاکنون سرمایهگذاریهای کلانی کرده است. یکی از عوامل بازدارنده برای سرمایهگذاری چین، فقدان آرامش و ثبات سیاسی است و این آن اهرم فشاری است که آمریکا علیه چین در دست دارد: ایران و افغانستان.
تاکنون ایران نقش خود را برای آشوب در منطقه به خوبی اجرا کرده است. و هم اکنون ایالات متحده با تقویت غیرمستقیم طالبان و هموار کردن راه رسیدن به قدرت سیاسی برای این آشوبگران شرایطی را بوجود آورده که چین به راحتی نتواند در این مناطق پروژههای اقتصادی خود را متحقق کند. زیرا وجود ایران و طالبان در خاورمیانه به معنی سرایت وضعیت آشوب به آسیای میانه است که چین سرمایهگذاری کلانی در آنجا کرده است. به زبان ساده بگوییم: آمریکا منطقه را در یک وضعیت آشوب «تحویل» چین میدهد.
همانگونه که لین به درستی پیشبینی کرده بود «… نخست این که همه [سیاستمداران آمریکا] متفقالقول هستند که ایالات متحده باید حضورش را در برخی مناطق کاهش دهد و به عاجلترین نیازهای خود بپردازد. با این دید، اروپا و خاورمیانه نسبت به گذشته برای آمریکا اهمیتی کمتر خواهند داشت و در این طرح آسیای شرقی موضوع دغدغههای استراتژیک خواهد بود.» [لین، همانجا].
نتیجه این که آمریکا از دو دهۀ پیش میدانست که باید خاورمیانه را ترک کند. ولی رفتن آمریکا از این منطقه باید چنان باشد که رقیب کنونی یعنی چین نتواند به آسانی در آنجا جولان بدهد. و حالا این منطقه در یک وضعیت دشوار و آشوبمند رها میشود و به طور غیرمستقیم به چین گفته میشود: بفرمایید، این هم برای شما! ایران با خلافت شیعی و افغانستان با امارات اسلامی طالبان منتظر شمایند! و آمریکا میداند که چین برای سر و سامان دادن به این وضعیت پیچیدهی آشوبمند باید زمینهای ناهموار زیادی را طی کند؛ و آمریکا به این «زمان» [زمان درگیری چین با مسایل منطقهای] برای تحقق سیاستهایش در شرق نیاز دارد.
________________________
[1] http://baznegari.de/?p=250
منبع: https://baznegari.de
بنیاد میراث پاسارگاد