چند شعر از ثنا نصاری

 

در جهان تو الحاکم التکاثر

بیهوده در شنزار کلمات

به جستجوی تو

تن فرسودم

حکمرانی نامرئی

که خود را بر همه چیز گسترده بود، بودی

شب

با قبایی پوسیده

در هیئت شبانی به صحرا آمدی

چوب دستت را

بر شن ها لغزاندی

مرا به پرنده ای بدل کردی

برخاستم که بگریزم

به شیشه می خوردم

شیشه ی شفاف ساعتی شنی.

 

در نیزار

در نیزار قدم می‌زنم

روز رفته رفته کوتاه می شود

احساس می‌کنم که فرصت کم است

در نیزار قدم می‌زنم

احساس می‌کنم که این خراش‌های کوچک

زیباترم می کند

قدم می‌زنم

و شعری را زمزمه می‌کنم

که هیچوقت نخوانده‌ام

با هیچکس

از تو چیزی نمی‌گویم

باد بی‌سبب نی‌ها را

به ناله وا می‌دارد.

 

آزادی

می نویسم آزادی

در کلمه نمی گنجد

می رود برج می شود

می رود سایه اش را روی خواب فصل بیکاری کارگرها می اندازد

می رود غروب را پشت سرش زیبا می کند

می رود با مسافرها، با مسافرکش ها عکس یادگاری می گیرد

می رود با چمن، با فضای سبز، با کنسرت ها رفاقت می کند

می رود با مردم دست به یکی می کند

شلوغش می کند

شعار می دهد

به زندان می افتد

و دیگر به این کاغذ مچاله

برنمی گردد.

 

 

بنیاد میراث پاسارگاد

Read Previous

اگر بحران آب مدیریت نشود، سرزمین ایران از دست می‌رود

Read Next

دام مرگی تدریجی برای درختان کهن زاگرس – شمیم