هیچ پدیدهای در جهان به یکباره و از هیچ پدید نمیآید. تنها دیندارانند که برای جهان و هرچه در او هست آغازی و پایانی مینهند و بجای برآیش، به آفرینش باور دارند. در نگاه برآیشی هیچ پدیدهای را نمیتوان از بستر پیدایشش، و بویژه از تاریخ آن جدا بررسید، دانش تاریخ در اینجا است که بکار ما میآید.
رستاخیز ملی که با قتل حکومتی مهسا-ژینا امینی اوجی شکوهمند یافت نیز، برون از بستر این قانونمندی نیست و همانگونه که ریشههای انقلاب واپسگرایانه بهمن ۵۷ را باید در شورش ارتجاعی خرداد ۴۲ جُست، برای بررسی دانشگاهی این رستاخیز ملی نیز باید چند گامی در تاریخ ایران بازپس رفت. اگر چه این سخن من به کام دلباختگان انقلاب “شکوهمند” خوش نمیشنید و بسیاری از آنان برافروخته و آسیمهسر زبان به دشنام میگشایند، ولی «اندر آن صندوق جز لعنت نبود» و انقلاب ۵۷ بازآفرینی پیروزمندانه شورش ارتجاعی سال ۴۲ بود، با همان خواستهها، با همان شیوهها و با همان رهبر. تازه همان شورش هم ریشه در کشاکشی کمابیش پنجاه ساله داشت. در سال ۱۲۹۰ که در مجلس گفتگو بر سر حق رای زنان درگرفت، مدرس که نامش زینتبخش یکی از بزرگراههای تهران است، چنین گفت:
«خداوند قابلیت در زنها قرار نداده ست که لیاقت انتخاب کردن را داشته باشند، اینها از آن زمرهاند که عقولشان استعداد ندارد و در حقیقت تحت قیومیت قرار دارند، چطور ممکن است به اینها حق انتخاب کردن داده شود؟ [… ] مذهب رسمى ما اسلام است. آنها در تحت قیومیتاند، ابداً حق انتخاب نخواهند داشت»
روحالله خمینی به پشتوانه مدرس و شیخ فضلالله نوری بود که ۵۰ سال دیرتر در ستیز با حق رای زنان کشور را به آشوب کشاند و چنین نوشت:
«به طوری که که در روزنامهها منتشر است، دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی اسلام را در رأیدهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است»
شیوههای ستیز شورشیان با این قانون پیشرو و برابریخواهانه درست بمانند سال ۵۷ بود؛ آتش زدن سینماها، اتوبوسها، میخانهها و جنایت و آدمکشی. حکومت پهلوی تنها در سایه مشت آهنین ارتش بود که توانست حق رای را به زنان بدهد، نظام هزاران ساله ارباب-رعیتی را براندازد و مسیحی و یهودی و زرتشتی و مسلمان را در برابر قانون برابر بداند. خمینی در خیز دوم خود و اینبار با همکاری بیشینه مارکسیستها، پیروان مصدق و پشتیبانی مالی و رسانهای امریکا و اروپا بود که توانست پس از پانزده سال با همان خواستهها و همان روشها پیروز از میدان نبرد بیرون رود. بدینگونه انقلاب اسلامی ۵۷ را میبایست دنباله شورش ارتجاعی ۴۲، آن را دنباله ناگزیر آشوبگریها و ترورهای فدائیان اسلام در دهه ۲۰ و سرانجا همه آنها را فرجام اندیشهها و کنشهای روحانیت تبهکار شیعه به سرکردگی شیخ فضلالله نوری دانست (۱).
پس با این رویکرد، پیشینه رستاخیز ملی را که با نام زندهیاد مهسا-ژینا امینی پیوند جاودانه خورده است در کجا باید جُست؟ در سال ۱۲۸۵ سرآمدان جامعه ایرانی توانستند پس از پنجاه سال تلاش پیگیر در روشنگری، برپائی مجلس و نگاشتن یک قانون اساسی را به پادشاه بیمار بپذیرانند. بدینگونه نبرد سخت میان “قانون” و “شریعت” و “نوینگرائی” و “کهنهپرستی” در این سال برای زمان کوتاهی بسود قانونگرایان پایان گرفت، اگرچه این دوگانه سرنوشتساز خود را در چارچوب نبرد میان “مشروطه و مشروعه” بازآفرید و تا به امروز هم گریبان جامعه ایرانی را رها نکرده است.
چنانکه رفت، نبرد میانه مشروطهخواهان (نوینگرایان و قانونمداران) با مشروعهخواهان (کهنهپرستان و شریعتمداران) در سال ۱۲۸۵ به پیروزی مشروطه انجامید، با به توپ بسته شدن مجلس (۱۲۸۷)، مشروعه کامیاب شد، با شکست محمدعلی شاه و اعدام شیخ فضلالله (۱۲۸۸) باز مشروطه پیروز شد، با از همگسیختگی شیرازه دولت (۱۲۹۹-۱۲۸۹) بار دیگر مشروعه دستگاه فرمانروائی خود را گسترد و ملایان دست بریدند و چشم کَندند. با کودتای سوم اسفند (۱۲۹۹) مشروعه شکستی سهمگین را پذیرا شد، تا با اشغال ایران (۱۳۲۰) بار دیگر بازگردد و در چهره نواب صفوی و عبدخدائی و امامی و بخارائی و طهماسبی دست به ترور بگشاید، کسروی بزرگ تنها یکی از قربانیان بازگشت مشروعه بود. در سال ۱۳۳۲ مشروطه بار دیگر پیروز شد و اگرچه مشروعه بمانند سال ۱۲۹۹ به کُنج خاموشی نخزید، ولی برخی از سران آن اعدام شدند. شورش ارتجاعی ۱۳۴۲ تلاش گسترده مشروعه برای بازگرداند کهنهپرستی و شریعت به جامعه ایران بود، این تلاش با مشت آهنین حکومت به شکست انجامید و سرانجام در واپسین نبرد تا کنونی میان مشروعه و مشروطه، شریعتمداران و کهنه پرستان در سال ۱۳۵۷ به یک پیروزی بزرگ دست یافتند، همان پیروزی که دلباختگانش آن را انقلاب شکوهمند مینامند و من آن را “شورش فرومایگان” میخوانم.
“مشروطه” بوارونه آنچه که بسیاری میپندارند، نه همیشه در پیوند با حکومت پادشاهی است و نه از واژه “شرط” عربی برگرفته شده. این واژه که در دوره تنظیمات عثمانی برای constitution برساخته شد، ترانویسی واژه (la) chart فرانسوی به Meşrutبود. بدینگونه “مشروطه” همان “یک کلمه” مستشارالدوله، یعنی قانون است. بزرگترین دستآورد آن انقلاب نیز قانون اساسی بود، و مجلسی که یک قانون زمینی را به نمایندگی از مردم، و نه با نگاه به آسمان و کلامالله بنویسد. این قانون بنا بود زنجیرهای ستبر سنت دینی را از پای ملت ایران بگسلد (۳) و راه او را بسوی آینده بگشاید.
همه ارزشهای جهان مدرن، از قانون اساسی و پارلمان گرفته تا حقوق بشر و حقوق زنان و…، در بستر اندیشه ناسیونالیسم ایرانی راه به جامعه ایران گشودند، بالیدند و فراگسترانده شدند. سرآمدان این جنبش زنانی چون بیبی خانم استرآبادی، تاجالسلطنه، مستوره افشار، محترم اسکندری، طوبی رشدیه، آناهیت داویدیان، صدیقه دولتآبادی، فخر آفاق پارسا و… و مردانی چون آخوندزاده، آقاخان کرمانی، مستشارالدوله، طالبوف، فروغی، تقیزاده، پیرنیا، کسروی و… بودند، که توانستند از فرهنگ و تاریخ ملی هم سرمایهای برای ستیز با روحانیت تبهکار شیعه بسازند و هم زمینهای برای پذیراندن این ارزشها به جامعهای که نزدیک به ۱۰۰در۱۰۰ آن بیسواد بودند. این گرایش چنان نیرومند و پژواک آن در جامعه چنان بلند بود، که حتا میرزای نائینی، یعنی یک آخوند واپسگرای شیعه نیز هنگام ستودن پادشاه و وزیر آرمانیاش نه از علی ابن ابیطالب یا پادشاهان قرآنی چون سلیمان و داوود، که از انوشیروان و بزرگمهر نام برده بود.
۱۱۷ سال پس از فرمان مشروطه ما ایرانیان اگرچه بسیار در تاریخ به پیش آمدهایم، ولی در زمینه چالشهای بنیادین خود هنوز در همانجایی ایستادهایم که در سال ۱۲۸۵ ایستاده بودیم، ما امروز هم بدنبال یک قانون زمینی هستیم، و مجلسی که به نمایندگی ما این قانون را بنویسد و پیوسته بازنویسد. ما هنوز خواهان پیوستن به کاروان شتابنده پیشرفت جهانیم، و گسستن زنجیری بدرازای ۱۴۰۰ سال از دست و پای اندیشههایمان. و امروز هم درست بمانند ۱۱۷ سال پیش، فرهنگ میهنی و ملیگرائی دموکراتیک همچنان بهترین راهکار ما برای رسیدن به این آماجها هستند.
رخدادهای یک سال گذشته، چه نقش زیبای شیروخورشید بر دست قهرمان سرافراز ایرانزمین، چه آئین هفتهزارساله گیسبُران که جهانی شد، چه نوشتههای میهنستایانه جانباختگان این رستاخیز و چه دریای پرچمهای ملی برافراشته در گردهمائیهای ایرانیان برونمرز، همه و همه نشانگر آنند که ایرانگرایان هم پرشمارترین و هم نیرومندترین گرایش سیاسی درون جامعه هستند و پیشبینی من برای خیزش ناگزیر آینده این است که این گرایش از آنچه که امروز هست نیز نیرومندتر و پرشمارتر خواهد شد. اگر بپذیریم که چالش بنیادین جامعه ایرانی همان است که ۱۱۷ سال پیش بود، یعنی نبرد میان قانون و نوینگرائی از یک سو و شریعت و کهنهپرستی از سوی دیگر، آنگاه باید این رستاخیز ملی را نیز دنباله ناگزیر جنبش مشروطه دانست، که اندیشه راهبر آن ناسیونالیسم دموکراتیک بود،
این همان گذشتهای است که هنوز در ما زنده است.
مزدک بامدادان
بنیاد میراث پاسارگاد