در انجیل متا، بخش دوم، بندهای ۱ و ۲ آمده است:
«و چون عیسا در ایّام هیرود (هیرودیسِ) پادشاه در بیتْلَحِمِ یهودیه تولّد یافت، آنگاه مَغانی چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: “کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم”».
در اینجا سخن از سه «مَغ ایرانی» است، که گویا از «مشرقزمین» با دیدن نشان تولد عیسا به پیشواز زاده شدن او رفتند. مراد از «ستاره» نیز همان «ستارهٔ کریسمس» (بنت قنسول) است، که بنا بر داستان رایج در مسیحیت، به هنگام تولد عیسا در آسمان دیده شد و راهنمایی بود برای این سه مغ بسوی زادگاه او.
نسخهٔ دیگری از این گفتهٔ انجیل متا را میتوان در «انجیل کودکی سوری» نیز (احتمالاً از سدهٔ ششم میلادی، که به «انجیل عربی [و یا شامی] دوران شیرخوارگی» هم مشهور است) یافت، که در آن این رویداد با ارجاع به «پیشگویی زرتشت» کامل میگردد:
«و واقع شد، هنگامی که عیسا خداوند در بیتلحم یهودیه در زمان هیرود (هیرودیس) پادشاه متولد شد، آنگاه، چنانکه زرادوشت (زرتشت) پیشگویی کرده بود، سه مجوس (مغ) از مشرق به اورشلیم آمدند. و با آنها هدایایی از زَر، مُر و کُندُر بود. و او را پرستش کردند و هدایای خود را به او تقدیم داشتند » (انجیل کودکی سوری [شامی / عربی]؛ بند ۷) (۱).
یک آدرس دقیقتر از این گفتار را ما در کتاب بسیار کهنتر «انجیل مصری» (از سدهٔ دوم میلادی) از کتابخانهٔ «نجعحمادی»(۲) مییابیم که بنا بر آن، انگیزهٔ پدیدار گشتن این سه مغ در اورشلیم، آگاهی آنها از پیشگوییِ زاده شدنِ عیسا و نمایان شدنِ ستارهٔ بیتلحم از کتابی بوده، که آنها آنرا بر روی کوه «هوکیریا»(۳) خوانده بودند، کتابی که نوشتنش را به «سِت»(۴) پسر «آدم» نسبت میدادند و گویا نگارشِ آن ۱۳۰ سال بدرازا کشیده بود.
اکنون پس از خواندن این گفتارها، برای خوانندهٔ کنجکاو پرسشهایی مطرح میشوند مبنی بر اینکه؛ ریشهٔ این داستان، که گویا از همان سدههای آغازین دین مسیحیت رواج داشته، از کجا آب میخورد؟ چرا و چگونه این رویداد با زرتشت پیوند زده میشد؟ این پیشگویی زرتشت در چه منبعی انجام گرفته بود؟ میزان شناخته بودن و گستردگی این داستان در میان مسیحیان آنزمان تا چه اندازه بود؟ و در آخر اینکه: اساساً چرا در این بخش از انجیلها، که گرایشات گوناگونی را نمایندگی میکردند، به یکباره سخن از «مغهای ایرانی» به میان میآید؟
«اَندرو وِلبورن» (Andrew Welburn)، استاد دانشگاه آکسفورد و پژوهشگر علوم عرفان و مسیحیت آغازین، در کتاب خود بنام «کتابی با چهارده راز سر به مُهر؛ زرتشت و مکاشفهی مسیح»(۵) به توضیح یکی از پیشینههایِ فکریِ این جستار میپردازد، که در آن ارتباط این ایده با پدیدهٔ «سوشیانت» در آیین زرتشت برشکافته میشود. اجازه دهید پیش از ادامهٔ سخن در این زمینه بگونهٔ بسیار فشرده به پدیدهٔ «سوشیانت» و ریشهٔ آن نیز بپردازیم، تا چگونگی این پیوند برایمان روشنتر گردد.
واژهٔ «سوشیانت»، که از ریشهٔ «سو» به معنی «سودمند» است، از اوستا میآید (سودمندِ پیروزگر). معنی این نام تقریباً همان مفهومِ برای ما آشنای «مُنجی» است که از آن بعدها – اگر بخواهم خود را تنها در چهارچوب ادیانی که به این مقاله مربوط میشوند محدود سازم – در دین یهود و بعدتر مسیحی (و باز هم بعدتر در اسلام) رونویسی شد. بنا بر کتاب «دینکرد»، سوشیانتها که تعدادشان در دین زرتشت به سه نفر میرسد، در واقع «تناسخ» (و یا بازتولد) زرتشت بوده و در سه هزارهی پایانی زیست جهان پدیدار میشوند، که واپسین آنها (پس از «اوشیدر» و «اوشیدرماه») همان «سوشیانس» راستین و نوآور است (نک: «دینکرد هفتم»، بخشهای ۸ تا ۱۰)(۶).
مهمترین ترجمانِ سوشیانتها که از آیینِ زرتشت در ادیانِ دیگر برگرفته شد، سنتِ ادامهٔ «پیامبری در ملتها و کشورهای جهان» و سرانجام، رهاییِ تمامیِ انسانها بدست آنها یعنی رستاخیز است، که در دورهٔ مشخصی در
انگارهٔ عیسا بعنوان منجیِ قوم یهود (و بعدها بشریت) تبلور یافت و این، پیامدِ تأثیرِ مستقیمِ همین ایدهٔ ایرانی بر یهودیانِ بابِلی بود. این ایده و سدالبته در پیوندِ با آن «رستاخیز انسان»، بعدها همچنین توسطِ کمابیش تمامیِ جریاناتِ فکریای که به اندیشههای «جمعگرایانهٔ» ایرانی-یونانی (Synkretismus) گرایش داشتند و با نامِ جریاناتِ «گنوسی» یا «عرفانی» شناخته میشدند، برگرفته شدند(۷). یکی از این جریاناتِ گنوسی، فرقهٔ «شیث» (منصوب به «ست»، یعنی همان نویسندهٔ فرضیِ کتابِ موجود بر روی کوه «هوکیریا»ی نامبرده شده در انجیل مصری) بود. در باورِ این فرقه اما، تعدادِ سوشیانتها – بنا بر تأثیرِ افکار یونانیها که به «خدای سیزدهم» باور داشتند – از سه به سیزده نفر افزایش یافت، که این آخری (یعنی سیزدهمین سوشیانت) از دیدگاهِ آنان همان عیسای مسیح بود (نک: توضیحِ «جغرافیای تناسخِ زرتشت» در تصویر آورده شده در این نوشته).
اکنون پس از این دیباچهٔ کوتاه، من در اینجا نگاهِ خواننده را دوباره به افسانهٔ “سه مغ از شرق” باز میگردانم که پس از زاده شدنِ عیسا – حال اما بعنوانِ سوشیانتِ سیزدهم – به دیدارِ او میروند. اَندرو وِلبورن در کتابِ یاد شده، بدنبالِ شناساییِ این سوشیانتها و کشفِ اسرارِ نهفته در کتاب «رستاخیز آدم» میرود. در همین رابطه او این سه مغ را با “سه سوشیانت” شناسایی میکند که نمایندگان دوازده تناسخِ زرتشت پیش از عیسا هستند(۸). حال اگر ما به این داستان از این دریچه بنگریم؛ ترجمانِ این روایت اینگونه خواهد بود که؛ این سه “سوشیانت” در واقع نه به پیشوازِ “عیسا” بعنوان «پادشاهِ یهود»، بلکه به پیشوازِ خودِ «زرتشت» در سیمای عیسا میروند. بدینترتیب میتوان این دیدار را بنوعی یک گردهمآییِ سه سوشیانت، به نمایندگی از دورانهای (یا: آئونهای) دوازدهگانهٔ تاریخِ بشر نامید، که به بدرقهٔ زرتشتِ واپسین، که همان سوشیانسِ نوآور میباشد، رفته بودند. این سوشیانتها اگرچه از نژادها و قارههای مختلف میآیند (نک: نگارهٔ جغرافیای تناسخِ زرتشت در این نوشته)، ولی بعنوان تناسخِ زرتشت همگی ایرانی هستند. اشاره به “نژادهای گوناگون”، سمبل یک “رستاخیزِ جهانی” است که همزمان از دیدگاهِ جهانوطنی در ادبیاتِ گنوسی-عرفانی، یک متدلوژیِ بسیار سودمند برای تبدیل کردن زرتشتِ “ایرانی” به یک زرتشتِ “سامی” یعنی عیسا بود(۹). بر همین پایه نیز در کتاب «رستاخیز آدم» از دوازده سرزمین یاد میشود، که در آنها تناسخهای زرتشت پدیدار گردیدهاند.
حال اما این تمامیِ داستان نیست. یک پیشینهٔ دیگر از این داستانِ انجیلی، که در راستای نظریاتِ بالا قرار دارد را (و یا حتا شاید کامل کنندهٔ آن باشد)، ما در یک سند از سدهٔ هفتمِ میلادی مییابیم، که نامهای است از یک اسقفِ سوری بنام «یعقوب از شهر اِدِسا(۱۰)»، که در آن سخن نه از «سه مغ»، بلکه از دوازده پادشاهِ ایرانی است، که به پیشوازِ عیسا رفته بودند. بنا بر این نامه، «عدد “سه” گویا اشتباهی بوده، که به تعداد «سه پیشکش» اشاره داشت، که آنها با خود آورده بودند: زَر، مُر و کُندُر. «یعقوب ادسایی» ادعا دارد که این عدد بعدها نادانسته به تعداد مغها نسبت داده شده است. براستی هم پرسیدنی است که چرا در این داستان بر شمار و نام پیشکشها تا به این اندازه پافشاری میگردد؟ یعقوب در این نامه برای سندیت دادن به تعداد ۱۲ پادشاه، از «لیستهای دقیق باقیمانده» از آنها یاد میکند. افزون بر این، گویا این پادشاهان (یا مغها) «توسط ۱۰۰۰ مرد همراهی میشدند، بگونهای که به سبب حضور و اردوگاه بزرگ آنها، تمامی اورشلیم به غلغله افتاده بود!» (۱۱). بنا بر این یک گمانهٔ دیگر در مورد چرایی عدد «سه» میتوانسته این بوده باشد، که باور به «شمار زیاد میهمانهای ایرانی» سبب آن شده بود، که داستانپردازانِ نسخهٔ «سه مغ»، آنها را به نمایندگی از این تودهٔ انبوه برگزیده و به نزد عیسای نوزاد فرستاده باشند، امری که اشارهٔ «اَندرو وِلبورن» به «برگزیده بودن» این سه مغ را نیز روشنتر بر میگشاید. شاید هم عدد “سه” برای همخوانی با «سه سوشیانت در دین زرتشت» انتخاب شده بود و بدینوسیله اشاره به پایان «دورانِ زرتشت و آغازِ یک دوران نوین» داشت (= سرآغاز “عهد جدیدِ” مسیحیت پس از پایان “عهد قدیمِ” یهودیت، با تکیه بر پدیدهٔ “نوآوری” در آیین زرتشت). و یا شاید داستاننویسان با ترکیبِ تمامی این گمانهها بر این باور بودند، که این افسانه به این شکل پذیرفتنیتر میگردد؟ بهرحال میتوان پنداشت، که با گذشت زمان، بخش آغازین این داستان، تا آنجا که به «سه مغ» میرسید، آهسته آهسته کمرنگ و سپس بفراموشی سپرده شده است.
در همین رابطه و متناسب با جستارِ مورد گفتگو در این نوشته، از سوریه سه لیستِ دیگر (افزون بر لیست ارائه شده از « اَندرو وِلبورن» در تصویرِ پیشین) از این دوازده پادشاهِ یاد شده موجود است و من یک تصویر از آنها را (برگرفته از برگ ۶۸ منبع یاد شده در پانویس ۱۱) در زیر میآورم. آنچکه در این لیستها جلب توجه میکند، اینست که با وجود شباهت نامها در هر سه لیست، در میان آنها ناهمسانی نوشتاری وجود دارد. این امر نشاندهندۀ این نکته است، که این لیستها از جریاناتِ فکری، مکانها و زمانهای گوناگون برخواستهاند، نکتهای که شاید بنوبهٔ خود به گستردگی و پذیرفتگیِ همگانیِ هستهٔ این داستان در درازای زمانی نسبتاً طولانی اشاره دارد.
1– لیست اول (Salomon B.O. 3.1.316 ) از کتاب (Bibliotheca Orientalis) میباشد، که نوشتهٔ شرقشناس مارونیِ لبنانی «یوسف شمعون السمعانی» (Joseph Simon Assemani) است. السمعانی، که در پایانِ سدهٔ هفدهم و آغازِ سدهٔ هجدهم میلادی میزیست، این نامها را از نوشتههای اسقف شهر بصره «سالومون: Salomon» (۱۲۲۲ م.) جمعآوری کرده بود. این کتاب در سال ۱۷۱۹ انتشار یافته است.
2– لیست دوم (Bar Bahlul – Hyde 383) از کتاب «Historia Religionis Veterum Persarum» نوشتهٔ شرقشناسِ بریتانیایی سدهٔ هجدم «توماس هاید» (Thomas Hyde) است. او این لیست را از فرهنگنامهنویس و اسقف سوری «بَر بهلول» (bar Bahlul) از سدهٔ دهم میلادی برگرفته بود.
3– لیست سوم (Dionysius – Loftus 50) را «اِبِرهارد نِستله» (نک: زیرنویس شمارهٔ ۱۲) از کتابی که او در آلمان از یک ناشرِ ایرلندی از سدهٔ هفدهمِ میلادی یافته بود برداشته بود (ترجمهٔ Dudley Loftus). بعدها او در ادامهٔ پژوهشهای خود این نامها را از یک دستنوشته از سدهٔ دوازدهمِ میلادی که در موزهٔ بریتانیا موجود بود یادداشت کرد، که شامل دوازده نام است که گویا نام اولینِ آنها خوانا نبود.
حال اگر ما از جهانِ افسانهها و اساطیرِ آسمانی فرود آییم و به بررسیِ روندِ باورمند و تاریخیِ چگونگیِ شکلگرفتنِ اینگونه روایتها بر روی زمین بازگردیم، اینگونه بنظر میرسد که مسیحیتِ آغازین بعنوان ادامهٔ یک دینِ یهودیِ متأثر از اندیشههای ایرانی، برای پوستاندازی و رهایی از ویژگیِ سکتاریستیِ یهودی (رهاییِ قومِ برگزیدهٔ یَهْوِه!) و دگردیسی به یک دینِ جدید با مقبولیت فراقومی (رستگاری تمامی بشریت!)، به پشتیبانی و تأیید یک دین بزرگ شرقی و غیرسامی همچون زرتشت نیاز داشت (۱۲). دینشناسِ آلمانی «ریچارد رایتزناشتین» در سرآغاز کتاب خود بنام « راز رستگاری ایرانی»(۱۳) این تأثیر را اینگونه تعریف میکند:
«(ایدهی منجی بشریت) ریشهی خود را بدون تردید در ایران مییابد، ولی ما آنرا از زمان و جریاناتی میشناسیم که تحت تأثیر اندیشههای بابلی قرار داشتند، بطوریکه میتوان گفت؛ اندیشههای ایرانی بشکلی به غرب آمدند، که بر پیکر خود جامههای بابلی و سُریانی حمل میکردند. […] نتیجهی این تحول، ترکیبی بود از یک سیستم ایرانی […] با آموزشهای آیین یهود. این تلاقیِ یک دینِ (یهودی) مبتنی بر شریعت است، که در حسرتِ نجات بسر میبُرد، با یک آیین که بر مبنای نجاتِ جهان توسطِ یک منجی (سوشیانت) پای گرفته بود».
واقعیت این است که تأثیر دین زرتشت بر فلسفهٔ یونانی و دین یهودیِ بابلی، که حلقههای پیوند دهندهٔ افکار ایرانی با دین نوپای مسیحی بودند، بسیار ژرفتر از آن بود که تا کنون برای بسیاری از ما شناخته شده است. پیوندهایی که پس از بانجام رسیدنِ پیدایشِ دینِ مسیح و ارتقاءآن به دین رسمی امپراتوری روم به مرور زمان ناپدید گشتند. ما این «شابلونِ» عمومی را کمابیش در شکلگیری تمامی ادیان “جدید”، که بر پایهٔ آیینهای پیش از خود بنا میگردیدند و بر پایهٔ پروسهٔ چهار مرحلهای « تقلید، انطباق، شبیهسازی (Pseudomorphose) و سرانجام استقلال» شکل میگرفتند، تماشاگر هستیم.
بطور مشخص در بارهٔ چگونگی این پیوندها با دین مسیحی، در واقع این «اُریگِنِس» (Origen of Alexandria)، الهیاتشناس و یکی از پدران اولیهٔ کلیسای مسیحی در سدهٔ دوم و سوم میلادی بود، که با همسان قرار دادن واژههای «فرزند خدا» در دینِ یهود و «لوگوسِ» یونانی، پذیرش و گسترشِ مذهبِ جدید را در قارهٔ اروپا امکانپذیر ساخت(۱۴). پدیدهٔ «لوگوس» اما برای خود در اینجا نیاز به کمی بررسی دارد تا بتوان چگونگی این گذار را بهتر شناخت: واژهٔ یونانی «لوگوس» (کلام) از ترکیب معنی کلام و منطق الهی(۱۵) میآید (Logos = meaning oft he speech + Logic) ، که بنوبهٔ خود ترکیبی از «اندیشه» و «کردار»، یا بگفتهٔ دیگر؛ درهمآمیختگیِ روح و ماده است. بدینگونه که اگر اندیشه خود را از طریق گفتار (کلام: Logos) بروز ندهد، برای همیشه ناشناخته میمانَد و گفتار بنوبهٔ خود بدون اندیشه، امکان هستی نیافته و توانایی دگردیسیِ اندیشه به کردار را نخواهد داشت(۱۶). این آن «مسیر راستی از “پندار نیک” به “گفتار نیک” تا “کردار نیک” میباشد، که همان راز آفرینش و راه مبارزه با اهریمن در دین ایرانی است». اینها بنوعی پلههای فرود از «مطلق» (ابستراکت: پندار، روح یا جهان مینیویی) به «مشخص» (کُنکرِت: کردار، ماده یا جهان پیکرمند) با واسطهٔ جهانِ میانیِ «درهمآمیختگی» (گفتار، لوگوس) میباشند، که این آخری همزمان همان «جهان طنینافکنی» است که در کتاب مانی «منوهمد روشن»(۱۷) نامیده میشد. در آیین زرتشت این گفتار (کلام) همان نیایش «اَهوَنوَر» است که با آن اورمزد تمامی آفرینش را بانجام میرساند (بُندِهَشْن ۱۳). در «دامداد-نسک» میتوان این کلام را در پیکر «سپنتا مینیو» یافت، که بشکل انسانی نیز پدیدار گشته و دارای «فراوَشی» است(۱۸). اینگونه است که آفرینش اول، یعنی «پندار» با گذر از آفرینش دوم، یعنی «گفتار» – که ابزار تجلی آفرینش اول است – به «کردار» تبدیل میشود.
بدون تردید جهانِ «ایدهٔ» افلاطون نیز – که مخزن آسمانیِ جهانِ «مادی» در فلسفهٔ اوست – بر همین پایه بنا گردیده بود، که سرمنشاءِ سرشت هر چیز را همچنان در جهان «ایده»، که همان «جهان مینیویی» زرتشت است، میدانست. این همان هستهٔ ایرانی «فلسفهٔ یونانی» است که بعدها در ایدههای «گنوسی-عرفانی» انعکاس یافت و تعریف خود را در واژهٔ «لوگوس» یونانی بازیافت. براستی هم بهنگام مطالعهٔ فلسفههای یونانی به تکرار این پرسش پیش میآید، که کدامیک از این ایدهها، پیش از آن زمان در یونان وجود داشت؟ و اینکه – آنگونه که «رایتزناشتین» آنرا فرموله کرد – در خلال مطالعهی فلسفهٔ افلاطون چند بار بایستی از خود پرسید: «آیا این ایده هم نمیتوانسته از ایران بوده باشد؟». رایتزناشتین براستی در این مورد تردیدی نداشت، «که نویسندگان یونانی به یونانیان و یهودیان یک دیدگاه پیشرفته از باورهای ایرانی، ولی پنهان در جامهای یونانی عرضه میکردند» (رایتزناشتین؛ «از دامدادنَسک تا افلاطون»(۱۹)).
از آنجا که بنیاد این دیدگاهها بر پایهٔ دین ایرانی قرار گرفته بود، طبیعتاً دگردیسی آنها به مسیحیت نیز نمیتوانست بدون پشتیبانی و تأییدی از جانب زرتشت بانجام رسد. در اینجا میتوان به اندازهٔ نزدیک به یقین اذعان داشت، که در روندِ تبدیلِ مسیحیت به دینِ رسمیِ امپراتوری روم، زرتشت ایرانی پُلِ گذار و دگردیسیِ منطقیِ یک منجیِ سامی به یک خدایِ یونانی (لوگوس؛ خدای انسان شده = عیسا) و بعدتر رومی بوده است. و این آن «مژدهای» بود که در اسطورهٔ آن سه «سفیر زرتشت» در سیمای «مغهای ایرانی»، بهمراه پیشکشهایی چون زَر، مُر و کُندُر، برای عیسای مسیح به اورشلیم فرستاده میشود.
در داستانِ رایج امروزی در مسیحیت از این رویداد، تمامیِ حلقههای پیوند به آیین زرتشت ناپدید شدهاند و از آنجا که دینِ مسیحیت یک دینِ شرقی/سامی است، تنها به گفتنِ اینکه «سه پیرِ دانا» («سه مجوسِ شرقی»، «سه پادشاِه از پارس»، «سه پادشاهِ مقدس»، «سه برادرِ پادشاه [انجیل کودکی ارمنی]» و یا «سه فرزانه از مشرقزمین») به پیشوازِ عیسا آمدند بسنده میگردد، بدون اینکه توضیحی در بارهٔ “چرایی” این پیشامد آورده شود.
https://independent.academia.edu/ArminLangroudi
پانویسها:
۱– متن انگلیسی:
And it came to pass, when the Lord Jesus was born at Bethlehem of Judæa, in the time of King Herod, behold, three magi came from the east to Jerusalem, as Zeradusht had predicted; and there were with them gifts, gold, and frankincense, and myrrh. And they adored Him and presented to Him their gifts (Syriac Infancy Gospel; 7).
۲- نوشتههای «نجعحمادی» (همچنین به عنوان کتابخانهٔ نجعحمادی شناخته می شود) مجموعهای از متون اولیه مسیحی هستند که به اندیشههای «گنوسی-عرفانی» تعلق داشتند. این نوشتهها در دسامبر ۱۹۴۵ توسط کشاورزان محلی در نزدیکی شهر کوچک نجعحمادی در مصر یافته شدند.
۳– در اوستا «هوکیریا» کوهی است که «اورمزد بهمراه امشاسپندان از آنجا نوسازی جهان (فرشگرد) را نظارهگر میباشد». در «انجیل مصری» (که همچنین با نامهای «کتاب مقدس سِتِ بزرگ» و «کتاب مقدس [آن] بزرگ نادیدنی» نیز شناخته شده است و به مسیحیان قُپتی تعلق دارد و از مجموعه کتابهای نجعحمادی است) از این کوه با نام «خراخیو» (Charaxio) یاد شده است (نک: «نجعحمادی آلمانی» برگهای ۲۱۵ تا ۲۳۹).
Nag-Hamadi Deutsch; Ursula Ulrike Kaiser & Hans-Gebhard Bethge (Hrsg), Studienausgabe, 3. Auflage, DE GRUYTER 2013
۴– بنا بر تورات، «سِت» (Seth) یا «شیث»، سومین فرزندحوا پس از هابیل و قابیل و بهمراه این دو، تنها فرزندِ پسرِ آدم و حوا است که نامش نیز در کتاب آفرینش تورات (بخش ۴بند ۲۵) ذکر شده است.
۵– Das Buch mit vierzehn Siegeln; Andrew Welburn, Verlag freies Geistesleben, Stuttgart 1995
۶– نک: «آیین زرتشت و نوآوریهای تاریخساز آن» بقلم نگارنده.
۷– نک: «و انسان خدا را همسان خود آفرید؛ یک بازنویسی تجدیدنظرطلبانه در تاریخ دین از دوران آهن تا پدیداری ریشههای اسلام»، نوشتهٔ نگارنده. این کتاب بزودی توسط انتشارات فروغ در کلن چاپ خواهد شد.
۸– بنا بر نوشتهٔ وِلبورن، دو سوشیانت اول (از این دوازده سوشیانت) پس از زرتشت در این کتاب «زال» و «فریدون» هستند. توجه شود به معنی نام فریدون که به معنی “سومی” هم آمده است. بنا بر این فریدون تناسخ دوم زرتشت و بدینترتیب سوشیانت سوم است: ۱) زرتشت -> ۲) زال -> ۳) فریدون. در اینجا توجه خواننده را به معنی فریدون در «فرهنگ نامها» جلب میکنم، که به معنی «سه ایدون» یا «سه اینچنین» آورده شده است.
۹– نک: «کتابی با چهارده راز سر به مهر» صص. ۲۳۶ تا ۲۶۳.
۱۰– یعقوب (Jacob of Edessa) متولد ۶۳۳ میلادی؛ اسقف شهر اِدِسا (عربی: الرُها، ترکی: Şanlıurfa در شمال میانرودان در نزدیکی مرز ترکیه و سوریهٔ امروزی).
۱۱– بنقل از دین- و شرقشناس آلمانی «اِبِرهارد نِستله» (Eberhard Nestle؛ پایان سدهٔ نوزده و آغاز سدهٔ بیستم میلادی). نک: بخش «نکاتی در مورد تعداد و اسامی پیرهای خردمند از مشرقزمین» (Einiges über Zahl und Namen der Weisen aus dem Morgenland) در کتاب «جزئیات و دادهها»؛ برگهای ۶۷ تا ۸۸: Marginalien und Materialien (Tübingen 1893). قابل توجه است که به این «ناآرامی» در یهودیه در انجیلهای دیگر، از جمله در «انجیل آغازین یعقوب» هم اشاره شده است، که گویا «موجب نگرانی هیرود» گشته بود.
۱۲– توجه داشته باشیم که بعدها اسلام نیز بعنوانِ یکی (و یا ملغمهای) از فرقههای بیشمار مسیحیت یهودی، برای بایستگیِ خود بعنوان یک دینِ جدید و خودپا، به یک گواهی از عیسای مسیح نیازمند شد. در اینزمینه نک: «آیا عیسی ظهور محمد را بشارت داده بود؟» بقلم نگارنده در سایت «آکادمیا».
۱۳– Das iranische Erloesungsmysterium; R. Reitzenstein; A. Marcus & E. Weber’s Verlag 1921
۱۴– برای آشنایی بیشتر با این پروسه دوباره رجوع میدهم به کتاب زیر چاپ من «و انسان خدا را همسان خود آفرید؛ یک بازنویسی تجدیدنظرطلبانه در تاریخ دین از دوران آهن تا پدیداری ریشههای اسلام».
۱۵– منطق؛ نطق: برزبان راندن حرفی یا سخنی که از آن معنی مفهوم گردد (لغتنامه دهخدا).
۱۶– «خدا گفت: “روشنایی بشود” و روشنایی شد» (کتاب پیدایش، بخش ۱، بند ۳).
۱۷– مذهبشناس و شرقشناس آلمانی «هانس هاینریخ شِدر» (Hans Heinrich Schaeder) واژهی «مَنوهمِد» (manohmed) را از ریشهی «مناه» (اوستایی: مناهو) میداند و آنرا به «برداشت نیک» (وَه و مَناه) ترجمه میکند، که بعدها همسان با «باور» یا «پندار» بکار رفته است. بنا براین «منوهمد روشن» بایستی به معنی «پندار نیک» باشد که ترجمان آن در مسیحیت همان «روحالقدس» است.
۱۸– «بُندَهِشْن» در زبان پهلوی «بُندهیشْن»؛ واژهای متشکل از دوبخش: «بُن» بمعنی آغاز و پایه و «دَهیشن» بمعنی آفرینش، که همان «داستان آفرینش» آغازین در آیین مزدایی است. «دامداد نَسک» در کنار «چهرداد نسک» از مهمترین منابع «بندهشن» میباشد. در این نوشته از فصل اول «وندیداد» و در بخشهای دیگر از «یشت ۱۹» و «زند یَسن ۳۸» بهره گرفته شده است.
۱۹– نک:
Studien zum Antiken Synkretismus aus Iran und Griechenland; Reitzenstein, R., Schaeder, H. H.; Springer Fachmedien Wiesbaden GmbH 1926, SS. 3-37.
بنیاد میراث پاسارگاد