شعری دم میکنم
دمادم صبح
وقت قرائت سهره و کبوتر
که خوب می شناسند چگونه برشمردن مهره های خواب را
شاید بگوئید با اینهمه حادثه در جهان؟
با اینهمه آواره، افسرده، نا امید؟
می گویم
شعر برای همین کار است
برای نوشیدن امید
برای برآوردن شبه حزیره امنیت و اسکان
وپُرِ میکنم قوری سپیده دم را
از آبی که یادمان رفته چه سحرآمیز است
که هر قطره اش حاوی اطلاعات تاریخ زمین است
شبی را که می رود
بدرقه میکنم گام به گام تا دنباله در
منتظر نمی مانم
تا تعیین تکلیف گرگ و میش
پرنده شدن ستاره
پر شدن آسمان از پَرو از پرواز
به دفتر کار برگشتن ِ نیلوفر و شبنم
در خلوتگاه شعرمی نشینم
دست می گذارم در دست روشنائي
تا با شیر صبح بنویسد،
پای همه پرندگان را به گاه برخاستن
بیشترو بیشتر منبسط میشود تصویراین آسمان
لحظه به لحظه
روی ورقه ابر
پَری که گوئی باز مانده از سیمرغ
می نگارد اشکالی نو به نو
از لحظه های سفر
از بازگشتن به یگانگی با قلب کائنات
و پاک میکند کج و معوج عقربه های سیاه را
حوله ی داغ، پرنده بخار میکند
روی سینی
اگر بردارم…
اگر برندارم…
به کجا باید اینهمه پرنده را ببرم
یا بایستی که بروم همراهشان ؟
روزنامه را تا میکنم
تانک ها و آٰژیر های جنگ
همه چهار تا می شوند
دروغ ها سرگرم جستا خیز
لابلای صفحاتی که کور شده اند
شیاد ها متوقف، بر نردبان مردم فریبی در ستون حوادث
نردبان ها شکسته
خرد شده
آنها را نمی رساند حتی تا دم سقف
بورس را بگو، تحریم و احتکار و اعلان جنگ را بگو
همه فرو ریخته اند از خانه های جدول پوچ و مات
با قلم موئی بیرون می آیم
برای رنگ کردن خیابان
با زن، زیتون و زنده زیستن آنگاه
بنیاد میراث پاسارگاد